عصرها

عصرها،
همین وقتها
قهوه ی چشمهایت، نوشیدن دارد
فنجان پلکم  را بیا لبریز  کن
آن وقت
لای گندمزار ِگیسوانت 
کمی انگشت‌هایت را‌ بریز
دامن گلدار سبزت را پر از جالیز  کن
عشق من این را بدان 
من به احساس ِ کبوتر ،
هم حسودی  می کنم
با‌ دلم  یه کم مدارا کن
بیا
فکر‌ِ قفس را
دور کن‌ از خاطرات

@foad_2022

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دیدگاه ها (۴)

#عکس_نوشته

آمد نفس به آخر یک هم نفس ندارمهم کمترم ز هیچ و هم هیچکس ندار...

از جهان بی خبر می‌مانموقتی از صراطِ مستقیمِ چَشم‌هایتدور می‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط