من در نار پنجره خاموش

من در كنار پنجره خاموش
در خود فرو افتاده چون آواري از اندوه
سنگ صبور قصه ھا و غصه ھا آواري از اندوه
جان در گريز از اينھمه بیھوده فرسودن
در آرزوي يك نفس زين خاك در خون دست و پا گم كرده دور و دورتر بودن
با خويش مي گفتم
ايكاش اين سیمرغ سنگین بال
تا جاودان مي راند در افلاك

#فریدون_مشیری
دیدگاه ها (۴)

🍂اگر صدایم می شدی،این دردها راحت می توانستند، به گوش آسمان ب...

گردنه زیبای حیران

عطرِ خیالت را زده ام...موهایم را باز کرده ام...موهایی که میر...

چنان تشنه ات بودم که بوسه هایت در رگهایم می دویدیک قلب شده ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط