پارت
.پارت ۱۰
..
.
..
یومی بیدار میشه یکم اینور و اونور رو نگاه میکنه بعد تازه متوجه دازای میشه که کنارش خوابیده بود(به شکل عکس بالا☝️)
یومی:د..دازای..؟!
دازا چشاشو باز میکنه:چیه؟
یومی:چرا اینطوری.....اَه..اصلا ولش کن
همون لحظه موری وارد اتاق میشه دازای که اصلا به رو خودش نمیاره و بیشتر به یومی میچسبه
موری:یومی-چان!(تازه دازایو میبینه)ها؟
دازای:چیه؟
موری:هیچی فقط به اینطوری دیدنت عادت ندارم
دازای:پس بهتره بهش عادت کنی چون هر روز قراره این صحنه رو ببینی
یومی؛( ̄ー ̄)
موری:(._.)
یومی:کاری با من داری؟
موری:اره اگه نداشتم که نمیومدم
و ترجیح میدادم بزارم به کارتون برسین
(دزای دستشو میبره زیر پتو)
موری:مأمورا بهم گفتن چه اتفاقی افتاده و..
یومی یهو میلرزه و این باعث میشه دازای متوجه ترسش بشه
دازای:موری-سان اون ماموریتشو تموم کرده
اسلحه ها دست مافیای بندره و همهی افرادی که عضو اون سازمان بودن مردن و تو به هر چی میخواستی رسیدی،فکر نکنم دلیلی برای اعدام کردنش داشته باشی
موری:اره ولی بازم..
دازای میپره وسط حرف موری:خب پس برو بیرون
موری میرود....
..
.
..
یومی بیدار میشه یکم اینور و اونور رو نگاه میکنه بعد تازه متوجه دازای میشه که کنارش خوابیده بود(به شکل عکس بالا☝️)
یومی:د..دازای..؟!
دازا چشاشو باز میکنه:چیه؟
یومی:چرا اینطوری.....اَه..اصلا ولش کن
همون لحظه موری وارد اتاق میشه دازای که اصلا به رو خودش نمیاره و بیشتر به یومی میچسبه
موری:یومی-چان!(تازه دازایو میبینه)ها؟
دازای:چیه؟
موری:هیچی فقط به اینطوری دیدنت عادت ندارم
دازای:پس بهتره بهش عادت کنی چون هر روز قراره این صحنه رو ببینی
یومی؛( ̄ー ̄)
موری:(._.)
یومی:کاری با من داری؟
موری:اره اگه نداشتم که نمیومدم
و ترجیح میدادم بزارم به کارتون برسین
(دزای دستشو میبره زیر پتو)
موری:مأمورا بهم گفتن چه اتفاقی افتاده و..
یومی یهو میلرزه و این باعث میشه دازای متوجه ترسش بشه
دازای:موری-سان اون ماموریتشو تموم کرده
اسلحه ها دست مافیای بندره و همهی افرادی که عضو اون سازمان بودن مردن و تو به هر چی میخواستی رسیدی،فکر نکنم دلیلی برای اعدام کردنش داشته باشی
موری:اره ولی بازم..
دازای میپره وسط حرف موری:خب پس برو بیرون
موری میرود....
- ۱.۶k
- ۲۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط