همسایه کناری، غمگینم می کند.
همسایه کناری، غمگینم میکند.
زن و شوهر صبح زود بیدار میشوند، سرکار میروند، عصر باز میگردند.
یک پسر و یک دختر دارند.
ساعت ۹ شب، همه چراغهای خانه خاموش است.
فردا صبح نیز هر دو زود بیدار میشوند،
سر کار میروند،
عصر باز میگردند، ساعت ۹، خاموشی.
همسایه کناری غمگینم میکند.
آدمهای خوبی هستند، دوستشان دارم.
اما حس میکنم که در حال غرقشدنند،
و نمیتوانم کمکشان کنم.
گذرانِ زندگی میکنند. بیخانمان نیستند.
اما بهای گزافی میپردازند.
گاهی در میانه روز، به خانهشان مینگرم،
و خانه نگاهم میکند، خانه میگرید،
میتوانم حس کنم.
خانه، مانند من، برای آن آدمها غمگین است،
به هم نگاه میکنیم،
ماشینها در خیابان رفتوآمد میکنند،
قایقها از اسکله دور میشوند،
نخلهای بلند، آسمان را قلقلک میدهند،
و امشب راس ساعت ۹ چراغها خاموش میشوند،
نه فقط در آن خانه و یا این شهر.
زندگیهای بیدردسرِ پنهان، تقریبا نفسکشیدن آدمها و چیزهای کوچکِ دیگر را بند آوردهاند. (( چارلز بوکوفسکی))
((لذتهای نفرین شده))
زن و شوهر صبح زود بیدار میشوند، سرکار میروند، عصر باز میگردند.
یک پسر و یک دختر دارند.
ساعت ۹ شب، همه چراغهای خانه خاموش است.
فردا صبح نیز هر دو زود بیدار میشوند،
سر کار میروند،
عصر باز میگردند، ساعت ۹، خاموشی.
همسایه کناری غمگینم میکند.
آدمهای خوبی هستند، دوستشان دارم.
اما حس میکنم که در حال غرقشدنند،
و نمیتوانم کمکشان کنم.
گذرانِ زندگی میکنند. بیخانمان نیستند.
اما بهای گزافی میپردازند.
گاهی در میانه روز، به خانهشان مینگرم،
و خانه نگاهم میکند، خانه میگرید،
میتوانم حس کنم.
خانه، مانند من، برای آن آدمها غمگین است،
به هم نگاه میکنیم،
ماشینها در خیابان رفتوآمد میکنند،
قایقها از اسکله دور میشوند،
نخلهای بلند، آسمان را قلقلک میدهند،
و امشب راس ساعت ۹ چراغها خاموش میشوند،
نه فقط در آن خانه و یا این شهر.
زندگیهای بیدردسرِ پنهان، تقریبا نفسکشیدن آدمها و چیزهای کوچکِ دیگر را بند آوردهاند. (( چارلز بوکوفسکی))
((لذتهای نفرین شده))
۶۶۰
۲۳ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.