دوست داشتنی بودن و دوست داشته شدن
دوست داشتنی بودن و دوست داشته شدن
مثل آماده شدنِ قورمه سبزیه مادربزرگم همیشه
وقتی میخواست قرمه سبزی درست کند از روز قبل شروع میکرد
سبزی ها را آرام آرام پاک می کرد لابلای پاک کردن
سبزی ها و بعد از شستن و سرخ کردنشان زیر لب شعری میخواند
ترانهای گاه قصهای را بلند تعریف میکرد تا هم ما بشنویم
هم سبزیهایش انگار هیچ عجلهای نداشت
چنین روزهایی تا فردا ناهار آرامترین روزهای زندگیاش بود
قرمه سبزی را وقتی درست میکرد که اگر همه دور هم بودیم
گاهی هم خودش زنگ میزد و میگفت پاشید بیاید میخواهم
قرمه سبزی درست کنم ما که کوچکتر بودیم بعدها فهمیدیم
قرمه سبزی بهانه بود برای دور هم جمع شدن
بهانههای دیگر را وقتی خیلی بزرگتر شدیم فهمیدیم
وقتی برای اولین بار عاشق شدیم
وقتی بعد دلمان شکست وقتی صبور نبودیم وقتی تنها شدیم
کار شستن و سرخ کردن و تفت دادن سبزی و گوشتها
که تمام میشد همه آنچه که باید را روی چراغ گرد سوزی میگذاشت
تا قرمه سبزی آرام آرام آرام از شب تا فردا برای خودش جا بیفتد
حتما وقتی میخوابیدم از شب تا سحر که برای نماز بیدار میشد
و دیگر نمیخوابید چند باری هم سر میزد به آن قابلمه بزرگ
که مخصوص درست کردن قرمه سبزی بود و لاغیر
چه طعم و مزهای داشت آن قرمه سبزی و چه لذتی داشت
خوردنش که بعد از رفتن دایی کوچیکه به جبهه
و برنگشتنش از اروند دیگر باز نشد آن سفرهای
که همه دورش نشسته باشیم سفره را که جمع میکردیم
دیگر حالی برای بلند شدن و شلوغ کردن نبود تا مادربزرگ بیاید
بعد با خیال راحت از لذتی که با آن غذا یکبار دیگر خاطرهساز شده بود
بنشیند کنارمان و بگوید دوست داشتنی بودن و
دوست داشته شدن مثل آماده شدن قرمه سبزی است
میگفت باید آرام آرام آماده شود مادربزرگم همیشه میگفت
برای محبوب شدن برای دوست داشتنی شدن نباید عجله کرد
میگفت آنهایی که خیلی زود جا باز میکنند زود هم فراموش میشوند
توی دوستیها هم همینطور است دوستی های الکی
هیچکدامشان ماندنی نیست.
مثل آماده شدنِ قورمه سبزیه مادربزرگم همیشه
وقتی میخواست قرمه سبزی درست کند از روز قبل شروع میکرد
سبزی ها را آرام آرام پاک می کرد لابلای پاک کردن
سبزی ها و بعد از شستن و سرخ کردنشان زیر لب شعری میخواند
ترانهای گاه قصهای را بلند تعریف میکرد تا هم ما بشنویم
هم سبزیهایش انگار هیچ عجلهای نداشت
چنین روزهایی تا فردا ناهار آرامترین روزهای زندگیاش بود
قرمه سبزی را وقتی درست میکرد که اگر همه دور هم بودیم
گاهی هم خودش زنگ میزد و میگفت پاشید بیاید میخواهم
قرمه سبزی درست کنم ما که کوچکتر بودیم بعدها فهمیدیم
قرمه سبزی بهانه بود برای دور هم جمع شدن
بهانههای دیگر را وقتی خیلی بزرگتر شدیم فهمیدیم
وقتی برای اولین بار عاشق شدیم
وقتی بعد دلمان شکست وقتی صبور نبودیم وقتی تنها شدیم
کار شستن و سرخ کردن و تفت دادن سبزی و گوشتها
که تمام میشد همه آنچه که باید را روی چراغ گرد سوزی میگذاشت
تا قرمه سبزی آرام آرام آرام از شب تا فردا برای خودش جا بیفتد
حتما وقتی میخوابیدم از شب تا سحر که برای نماز بیدار میشد
و دیگر نمیخوابید چند باری هم سر میزد به آن قابلمه بزرگ
که مخصوص درست کردن قرمه سبزی بود و لاغیر
چه طعم و مزهای داشت آن قرمه سبزی و چه لذتی داشت
خوردنش که بعد از رفتن دایی کوچیکه به جبهه
و برنگشتنش از اروند دیگر باز نشد آن سفرهای
که همه دورش نشسته باشیم سفره را که جمع میکردیم
دیگر حالی برای بلند شدن و شلوغ کردن نبود تا مادربزرگ بیاید
بعد با خیال راحت از لذتی که با آن غذا یکبار دیگر خاطرهساز شده بود
بنشیند کنارمان و بگوید دوست داشتنی بودن و
دوست داشته شدن مثل آماده شدن قرمه سبزی است
میگفت باید آرام آرام آماده شود مادربزرگم همیشه میگفت
برای محبوب شدن برای دوست داشتنی شدن نباید عجله کرد
میگفت آنهایی که خیلی زود جا باز میکنند زود هم فراموش میشوند
توی دوستیها هم همینطور است دوستی های الکی
هیچکدامشان ماندنی نیست.
۱۳۷.۵k
۰۹ خرداد ۱۴۰۱