ܢܚࡅ߭ߊ ܝ ࡅ࡙ࡐ
ܢܚࡅ߭ߊܝࡅ࡙ࡐ
تکپارتی از ته یونگ:)
از زبان ا/ت: من دختر یکی از پولدار ترین مافیا های کره هستم. امشب هم قراره با پدرم بریم و دوستش رو ملاقات کنیم. کیم ته یونگ، یکی از بزرگترین مافیا ها دوست پدر منه*
*اماده شدم و با پدرم به سمت رستوران حرکت کردیم*
*وقتی رسیدیم دیدیم ته یونگ نشسته*
*رفتیم سمتش*
پدر: جناب کیم! چقدر عالی که دیدمتون
ته: سلام اقای پارک، منم از دیدنتون خوشحالم
پدر: این هم دخترم، همونی که قراره باهاش ازدواج کنی
*با تعجب به پدرم نگاه کردم*
تو: پ...پدر؟ داری چی میگی؟
ته: فکر کنم به دخترتون چیزی نگفتید، پرنسس خانم شما قراره با بنده ازدواج کنید
تو: پ...س چرا من خبری ندارم!
*ازین کار بابام خیلی ناراحت بودم، بدون اینکه بهم حرفی بزنه میخواد شوهرم بده. واقعا که!*
*بعد ازینکه با ته یونگ کمی حرف زدیم، فهمیدم چقدر جنتلمن و شیرین هست*
*واقعا نمیتونستم همچین پسری رو رد کنم، خیلی خوشتیپ بود!*
تو: خب...من قبول میکنم باهات ازدواج کنم!
ته: واقعا؟ جدی هستی؟
تو: اره!
*ته یونگ دستم رو گرفت و با لبخند نگام کرد*
ته: پس قراره خاطرات خوبی داشته باشیم:)
🌷پایان🌷
تکپارتی از ته یونگ:)
از زبان ا/ت: من دختر یکی از پولدار ترین مافیا های کره هستم. امشب هم قراره با پدرم بریم و دوستش رو ملاقات کنیم. کیم ته یونگ، یکی از بزرگترین مافیا ها دوست پدر منه*
*اماده شدم و با پدرم به سمت رستوران حرکت کردیم*
*وقتی رسیدیم دیدیم ته یونگ نشسته*
*رفتیم سمتش*
پدر: جناب کیم! چقدر عالی که دیدمتون
ته: سلام اقای پارک، منم از دیدنتون خوشحالم
پدر: این هم دخترم، همونی که قراره باهاش ازدواج کنی
*با تعجب به پدرم نگاه کردم*
تو: پ...پدر؟ داری چی میگی؟
ته: فکر کنم به دخترتون چیزی نگفتید، پرنسس خانم شما قراره با بنده ازدواج کنید
تو: پ...س چرا من خبری ندارم!
*ازین کار بابام خیلی ناراحت بودم، بدون اینکه بهم حرفی بزنه میخواد شوهرم بده. واقعا که!*
*بعد ازینکه با ته یونگ کمی حرف زدیم، فهمیدم چقدر جنتلمن و شیرین هست*
*واقعا نمیتونستم همچین پسری رو رد کنم، خیلی خوشتیپ بود!*
تو: خب...من قبول میکنم باهات ازدواج کنم!
ته: واقعا؟ جدی هستی؟
تو: اره!
*ته یونگ دستم رو گرفت و با لبخند نگام کرد*
ته: پس قراره خاطرات خوبی داشته باشیم:)
🌷پایان🌷
۲۷۷
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.