چند پارتی درخواستی ازدواج کردی بیبی

چند پارتی درخواستی { ازدواج کردی بیبی؟}

ویو کوک

مشغول بررسی قرارداد ها بودم که گوشیم زنگ خورد باباست

کوک: الو جانم بابا؟

ب ک: پسرم امروز وقت داری؟

کوک: بله پدر

ب ک: خوبه بعد از ظهر بیا شرکتم

کوک: چشم

گوشی رو قطع کردم مثل همیشه رفتم رو پوشه مخفی گالریم و به عکس قشنگش زل زدم

دوست دارم کیم ولی ما نمیتونیم باهم باشیم💔

انقد به عکس زل زدم که چشام گرم شد و خوابم برد

کوک: نرو تهه از پرتگاه دور شوووو

ته: دوست دارم خداحافظ عشقم
و پرید

کوک: نه تههه

از خواب پریدم این دیگه چه خوابی بود به ساعت نگاه کردم دیر شده باید برم شرکت بابا سریع سوار ماشین شدم و به سمت شرکت بابا حرکت کردم

جلوی در وایسادم

تق تق

پ ک: بیا تو

رفتم داخل

کوک: با من کاری داشتین پدر؟

پ ک: راستش کوک میخام راجب یه مسأله مهمی باهات حرف بزنم

کوک: چیشده؟ مشکلی برای کشور پیش اومده؟؟

پ ک: کوک تو هنوز وارثی نداری ما دشمنای زیادی داریم اگه کشور همینطور بدون وارث بمونه سلطنت ما به باد می‌ره

کوک: منظورتون چیه پدر؟؟

پ ک: تو فردا با دختر ولیعهد چین ازدواج میکنی

کوک: چی ؟؟(خنده حرصی) هه خیلی خنده داره داری منو مجبور به ازدواج با کسی میکنی که عاشق کس دیگه ایه و اینکه من خودم میخام همسرمو انتخاب کنم پدر

پ ک: ساکت شو

کوک:.......

پ ک: من فقط صلاح تو و کشور رو میخام

کوک: بخاطر کشورت داری منو مجبور به ازدواج میکنی اونم با کسی که نمیشناسم

پ ک: باهاش آشنا میشی در ضمن نگران نامزدش هم نباش با پدرش حرف زدم قرارع تبعیدش کنه

خواستم دوباره مخالفت کنم که گفت: باید به فکر کشورت باشی احمق نباش پسرم با مغزت تصمیم بگیر نه با قلبت

کوک: باشه پدر فردا باهاش ازدواج میکنم


ویو تهیونگ

مثل همیشه دود سیگار کل اتاقو گرفته بود با چشمای اشکیش به تنها عکس خودشو عزیز کردش که روی دیوار روبه روش بود زل زده بود

بیبی من

رییس جمهور من

چشم آهویی من

چرا نمیتونی مال من باشی؟؟

چرا بجای خودت باید به عکست زل بزنم؟

غرق افکارش بود که تلفنش زنگ خورد

ته: کوک در چه حاله؟

جاسوس ته: شرمنده ارباب ولی باید بهتون بگم اون قرارع فردا با شاهزاده چین ازدواج کنه .....

تلفن از دستش افتاد پوزخند عصبی زد

مثل اینکه بیبی دوست داره ددی رو عصبانی کنه

اوم میخام بدونم با حضور من چطور میخاد ازدواج کنه

از روی صندلی بلند شد و به طرف اتاقش رفت بعد از آماده شدن در حالی که کراواتشو صاف میکرد به جاسوسش زنگ زد

جاسوس ته: جانم ارباب؟

ته: گفتی کی عروسیشه؟

جاسوس ته: فردا راُس ساعت 12 تو میدون شهر عروسی میگیرن

ته: میتونی کوک رو قبل 12 بیاری اتاق لباس؟؟

جاسوس ته: حتما قربان

ته: حسابی حواست جمع باشه فهمیدی؟؟

جاسوس ته: بله ارباب عمر دیگه ای نیست؟

ته: نه موفق باشی

گوشی رو قط کرد

خب بیبی فردا میفهمی تنبیه کسایی که ددیشون رو اذیت میکنن چیه

ادامه دارد

(اگه ریدم شرمنده 💓)
دیدگاه ها (۳)

فالوش کنید پشیمون نمیشید ♥️آیدی پیجش : https://wisgoon.com/m...

استوری یونمیننن😭🎀 من عرررر

هوا چه خوبه😱😆

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط