پارت من اوم باشه ولی تهیونگ بزار بهت بگم چی بپرسی از
پارت 72: من: اوم باشه ولی تهیونگ بزار بهت بگم چی بپرسی از دکتر بپرس که... همونوقت که اومدم بهش بگم دکتر زنگ در و زد. من: وااای من برم تو اون اتاق سوالایی که باید بپرسی و برات اس ام اس میکنم خوب؟؟
خلاصه درو باز کرد و دکتر اومد تو. همونوقت براش اس ام اس کردم: بگو بعد ازین که تبش اومد پایین لباس بپوشه طوری نیس؟؟؟ از اتاق صدای دکتر و میشنیدم. میگفت که میخواد سرم بهش بزنه . فشارش افتاده بود. بعد ازین که دکتر رفت بیرون سریع اومدم توی اتاق. : گفتش که... با استرس گفتم: او اره شنیدم چی گفته. ساعت 6 عصر بود. حالا تبش یکم اومده بود پایین و اروم خوابیده بود. کنارش نشسته بودمو دستاشو تو دستام گرفتم. تهیونگ اومد دم در. رومو برگردوندمو نگاش کردم. من: تهیونگ میخوای بری؟ پسرا نگران میشن . دسشو لای موهاش کرد و نفس بزرگی بیرون داد. وی: گائول من که کاری ندارم. چیزی نمیخوای برات از بیرون بخرم؟؟ من: نه همه چیز هست راحت باش برو من هستم بهت خبر میدم. سرشو تکون دادو به طرفم اومد. شونمو گرفتو بلندم کرد. صورتمو گرفتو تو چشام زل زد. وی: دختر تو باید قوی باشی. دیگه گریه نکن خوب؟ سرمو به نشونه تاکید تکون دادم. منو تو بغلش گرفتو ازم خدافظی کرد. بعد ازینکه رفت دوباره نشستم کنارش . دستمو توی دستش چفت کردمو رگای برجستشو لمس کردم. موهاشو کنار زدم. صورتش هنوز عرق داشت. انگشتمو روی لبای سفید و از هم بازش کشیدم. همونجور که دساش توی دستام بود حس کردم که دستامو بیش تر فشار داد. اومدم عقب و با چشمایی که نگرانی توشون موج میزد به چشمایی که میلرزید زل زدم. سرشو به طرفم چرخوند. شروع به حرف زدن کرد. کوکی: گائول...آب ..میخوام. سریع واکنش نشون دادم. دستامو از توی دسش در اوردم. من: او...اوه اره.. الان بت میدم. از پارچی که روی میز عسلی کنار تخت بود یکم آب تو لیوان ریختمو کمک کردم که جونگ کوک بلند شه. لیوانو دادم بهش. با چشمای بستش ابو خورد. لیوانو از دسش گرفتم. بر خلاف تصورم نخوابیدو برگشت با چشای خمارش نگام کرد. با تعجب و چشای گرد نگاش کردم. من: چیزی میخوای جونگ کوک؟؟
گرسنه نیسی چیزی نمیخوای؟؟؟ با اون قیافه ی مریضش لبخند زیبایی زد. کوکی:چرا دلم خیلی هوس یه چیزی کرده.
خوشحال شدم که میخواد چیزی بخوره با ذوق چشامو باز کردمو با لبخند گفتم: وااای چی میخوری جونگ کوک هر چی بخوای برات درست میکنم!! چند ثانیه صبر کرد و بعد دست بی جونشو بالا اورد و و انگشتشو روی لبام کشید. چشامو با تعجب تر از قبل باز کردمو متوجه منظورش شدم. میدونستم نمیتونه بیاد جلو پس آروم آروم نزدیکش شدم چشامو بستم و لبامو از هم باز کردم و روی لبای نرمش گذاشتم. دستاشو بالا اوردو توی موهام با بیحالی چنگ زد. لب پایینمو بین لب هاش گرفتو میک زد. منم لب بالاشو بوسیدمو زبونمو روش کشیدم. با اینکه مریض بود و خسته هنوزم با ولع منو میبوسید و کم کاری نمیکرد. بوسه ی اخرو با صدای بلند روی لبام گذاشت و ازم جدا شد. خیلی ارومو زمزمه وار گفت: خوب برای رفع هوس خوب بود... لبخندی زدمو دستمو روی صورتش گذاشتمو انگشتمو روی خط فک تراشیده شدش کشیدم. لبخند کوچیکی روی لبام اومد. من: خوب دیگه استراحت کن حالا که رفع هوس شد!! بخواب .
تو چشام زل زد. کوکی: پیشم نمیخوابی؟ جوری با التماس نگام کرد سوالش در جایگاه سوال نبود در واقع یه درخواست بود.
خلاصه درو باز کرد و دکتر اومد تو. همونوقت براش اس ام اس کردم: بگو بعد ازین که تبش اومد پایین لباس بپوشه طوری نیس؟؟؟ از اتاق صدای دکتر و میشنیدم. میگفت که میخواد سرم بهش بزنه . فشارش افتاده بود. بعد ازین که دکتر رفت بیرون سریع اومدم توی اتاق. : گفتش که... با استرس گفتم: او اره شنیدم چی گفته. ساعت 6 عصر بود. حالا تبش یکم اومده بود پایین و اروم خوابیده بود. کنارش نشسته بودمو دستاشو تو دستام گرفتم. تهیونگ اومد دم در. رومو برگردوندمو نگاش کردم. من: تهیونگ میخوای بری؟ پسرا نگران میشن . دسشو لای موهاش کرد و نفس بزرگی بیرون داد. وی: گائول من که کاری ندارم. چیزی نمیخوای برات از بیرون بخرم؟؟ من: نه همه چیز هست راحت باش برو من هستم بهت خبر میدم. سرشو تکون دادو به طرفم اومد. شونمو گرفتو بلندم کرد. صورتمو گرفتو تو چشام زل زد. وی: دختر تو باید قوی باشی. دیگه گریه نکن خوب؟ سرمو به نشونه تاکید تکون دادم. منو تو بغلش گرفتو ازم خدافظی کرد. بعد ازینکه رفت دوباره نشستم کنارش . دستمو توی دستش چفت کردمو رگای برجستشو لمس کردم. موهاشو کنار زدم. صورتش هنوز عرق داشت. انگشتمو روی لبای سفید و از هم بازش کشیدم. همونجور که دساش توی دستام بود حس کردم که دستامو بیش تر فشار داد. اومدم عقب و با چشمایی که نگرانی توشون موج میزد به چشمایی که میلرزید زل زدم. سرشو به طرفم چرخوند. شروع به حرف زدن کرد. کوکی: گائول...آب ..میخوام. سریع واکنش نشون دادم. دستامو از توی دسش در اوردم. من: او...اوه اره.. الان بت میدم. از پارچی که روی میز عسلی کنار تخت بود یکم آب تو لیوان ریختمو کمک کردم که جونگ کوک بلند شه. لیوانو دادم بهش. با چشمای بستش ابو خورد. لیوانو از دسش گرفتم. بر خلاف تصورم نخوابیدو برگشت با چشای خمارش نگام کرد. با تعجب و چشای گرد نگاش کردم. من: چیزی میخوای جونگ کوک؟؟
گرسنه نیسی چیزی نمیخوای؟؟؟ با اون قیافه ی مریضش لبخند زیبایی زد. کوکی:چرا دلم خیلی هوس یه چیزی کرده.
خوشحال شدم که میخواد چیزی بخوره با ذوق چشامو باز کردمو با لبخند گفتم: وااای چی میخوری جونگ کوک هر چی بخوای برات درست میکنم!! چند ثانیه صبر کرد و بعد دست بی جونشو بالا اورد و و انگشتشو روی لبام کشید. چشامو با تعجب تر از قبل باز کردمو متوجه منظورش شدم. میدونستم نمیتونه بیاد جلو پس آروم آروم نزدیکش شدم چشامو بستم و لبامو از هم باز کردم و روی لبای نرمش گذاشتم. دستاشو بالا اوردو توی موهام با بیحالی چنگ زد. لب پایینمو بین لب هاش گرفتو میک زد. منم لب بالاشو بوسیدمو زبونمو روش کشیدم. با اینکه مریض بود و خسته هنوزم با ولع منو میبوسید و کم کاری نمیکرد. بوسه ی اخرو با صدای بلند روی لبام گذاشت و ازم جدا شد. خیلی ارومو زمزمه وار گفت: خوب برای رفع هوس خوب بود... لبخندی زدمو دستمو روی صورتش گذاشتمو انگشتمو روی خط فک تراشیده شدش کشیدم. لبخند کوچیکی روی لبام اومد. من: خوب دیگه استراحت کن حالا که رفع هوس شد!! بخواب .
تو چشام زل زد. کوکی: پیشم نمیخوابی؟ جوری با التماس نگام کرد سوالش در جایگاه سوال نبود در واقع یه درخواست بود.
- ۴۲.۸k
- ۲۹ دی ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط