part16
part16
تارا-چشام واروم بازکردم
هنو ازشب توبغل علی بودم
این شاید اولین واخرین باری بود که توبغلش میخوابیدم
امروز طهر قرارا بود همچی تموم بشه
باید بلاخره
یجوری خودمو حالی میکردم که این عشق من بجایی نمیرسه
یه نگاهی به ساعت انداختم
ساعت 11بود چقد خوابیده
بودم
یهوپاشدم نشستم روتخت
علی-ای چته تارا
تارا-علی پاشو
ساعت11 من هیچ گوهی براناهار نخوردم الان اون زنیکه
عشقت میاد
من هیچ کاری نکردم
علی-ها ساعت چنده
تارا-11 پاشو اسکل
پاشو خرس قطبی عنترررر
علی-پاشدم خوب
یک ساعت بعد:
تارا-همه کارا رو کرده بودم
دیگهرفتم یکم به خودم رسیدم چون دیدار اول بود
تصمیم گرفتم نچرال تر باشم
موهای منم که فره همونطور فرگذاشتم
یکمشو ازبالا بستم دوتاعم سوسکی
تمامم
خیلیم دشنگ شدم
عاقا نمیدونم چرا دلم میخواد برا اون زنیکه خواهر شوهر بازی دربیارم
هرچی باشه علی دادشمه ها
برا لباسم تصمیم گرفتم یه شومیز بنفش
با یه شلوار دمپای
مشکی بپوشم
علی رفته بود چندتا چیز میز برای این زنیکه بگیره
بااینکه دوست داشتم الان جای دختره من بودم
ولی براشون آرزوی خوشبختی میکنم
یکم گذشت داشتم باگوشیم ور میرفتم دیگه پاشدم
لازانیارو گذاشتم تو فر کنارش یه سالاد سزارم درست کرده بودن
کدبانویم براخودم
همین داشتم به میز زیبایی که چیده بودم نگا میکردم
که علی زنگ در و زد
در بازکردم لابد دختره هم باهاشه دیگه
چرا استرس گرفته بودم
علی اومد بالا
دستش یه دسته گل بنفش قشنگ بود
وای دلم رفت برا این رزای قشنگ
تار-چقد قشنگهههه
علی-بلع دیگههه سلیقه عروس خانومه
تارا-به به
این باکسه چقد گوگلیه
توش پره پیزمیزای گوگولی
و یه حلقه بود
بغض عجیبی توگلوم بود ولی
جلوخودم و گرفتم
عروس خانم خودشون نمیان
علی-تارا یدقه بیا
تارا-جونم بگو
علی-بگیر اینارو
تارا-بده
علی-راسش تارا
من نمیدونم چجوری بهت بگم
میدونی
من نمیدونم چیشد یهو
فقط بخودم اومدم دیدم یهوش دی
همچیم
تواون عشق قدیمیه
چندین ساله ی من بودی
تارا میدونم تواز زندگیم بطور کامل
باخبری
رابطم باپانیذ
تومن از وقتی تازه شروع کرده بودم میشناسی
تارا حاضری یه عمر
بامن زندگی کنم؟
حاضری این قلب بی صاحب من و
اروم کنی
چون فقط بابودن توست که اروم میشه
تارا-تک تک حرفاش داشت توسرم اکو میشد
نتونستم جلو اشکام بگیرم
یهوخندم گرفت
علی-الان چرا داری هم
گریه میکنی هم میخندی
تارا-وای بگم باورت نمیشه
داشتم قهقه میزدم
علی-خب بگو
تارا-یادته یبار ازم پرسیدی عاشق شدم
من عاشق توشده بودم
واییییی
اینهمه مدت دوتامونم
فکرمیکردم طرف یکی دیگس
ولی جدی
عاشق هم بودیم
علی-وای چقد ماباحلیما(باخنده)
تارا-واقعنم
علی-حلقه روبرداشتم
دست تبده به من
تارا-دستم وگذاشتم تودستاش
حلقه روکرد تودستم
توچشای هم زل زده بودیم
دستای گرمش دور کمرم حلقه زد
علی-خیلی دوست دارم
تارا-دسامو دور گردنش حلقه کردم
من بیشتر
بایه حرکت بلندم کردو روی
میز غذاخوری گذاشت
علی-صورتمو بردم جلو
شروع به بوسی*دن لب*اش کردم
تارا-همراهیش میکردم
بهترین لحضه های زندگیم وتجربه میکردم
همینطور باول داشت لبامو میبوس*ید
که یهو صدای
بوق فراومد
علی-کشیدم عقب لعنت برخرمگس معرکه
تارا-بیا ناهار گشنمه
اقا اینو دیور زمیگفتی من اینهمه زخمت نمیکشیدم والا....
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان#فصل2
تارا-چشام واروم بازکردم
هنو ازشب توبغل علی بودم
این شاید اولین واخرین باری بود که توبغلش میخوابیدم
امروز طهر قرارا بود همچی تموم بشه
باید بلاخره
یجوری خودمو حالی میکردم که این عشق من بجایی نمیرسه
یه نگاهی به ساعت انداختم
ساعت 11بود چقد خوابیده
بودم
یهوپاشدم نشستم روتخت
علی-ای چته تارا
تارا-علی پاشو
ساعت11 من هیچ گوهی براناهار نخوردم الان اون زنیکه
عشقت میاد
من هیچ کاری نکردم
علی-ها ساعت چنده
تارا-11 پاشو اسکل
پاشو خرس قطبی عنترررر
علی-پاشدم خوب
یک ساعت بعد:
تارا-همه کارا رو کرده بودم
دیگهرفتم یکم به خودم رسیدم چون دیدار اول بود
تصمیم گرفتم نچرال تر باشم
موهای منم که فره همونطور فرگذاشتم
یکمشو ازبالا بستم دوتاعم سوسکی
تمامم
خیلیم دشنگ شدم
عاقا نمیدونم چرا دلم میخواد برا اون زنیکه خواهر شوهر بازی دربیارم
هرچی باشه علی دادشمه ها
برا لباسم تصمیم گرفتم یه شومیز بنفش
با یه شلوار دمپای
مشکی بپوشم
علی رفته بود چندتا چیز میز برای این زنیکه بگیره
بااینکه دوست داشتم الان جای دختره من بودم
ولی براشون آرزوی خوشبختی میکنم
یکم گذشت داشتم باگوشیم ور میرفتم دیگه پاشدم
لازانیارو گذاشتم تو فر کنارش یه سالاد سزارم درست کرده بودن
کدبانویم براخودم
همین داشتم به میز زیبایی که چیده بودم نگا میکردم
که علی زنگ در و زد
در بازکردم لابد دختره هم باهاشه دیگه
چرا استرس گرفته بودم
علی اومد بالا
دستش یه دسته گل بنفش قشنگ بود
وای دلم رفت برا این رزای قشنگ
تار-چقد قشنگهههه
علی-بلع دیگههه سلیقه عروس خانومه
تارا-به به
این باکسه چقد گوگلیه
توش پره پیزمیزای گوگولی
و یه حلقه بود
بغض عجیبی توگلوم بود ولی
جلوخودم و گرفتم
عروس خانم خودشون نمیان
علی-تارا یدقه بیا
تارا-جونم بگو
علی-بگیر اینارو
تارا-بده
علی-راسش تارا
من نمیدونم چجوری بهت بگم
میدونی
من نمیدونم چیشد یهو
فقط بخودم اومدم دیدم یهوش دی
همچیم
تواون عشق قدیمیه
چندین ساله ی من بودی
تارا میدونم تواز زندگیم بطور کامل
باخبری
رابطم باپانیذ
تومن از وقتی تازه شروع کرده بودم میشناسی
تارا حاضری یه عمر
بامن زندگی کنم؟
حاضری این قلب بی صاحب من و
اروم کنی
چون فقط بابودن توست که اروم میشه
تارا-تک تک حرفاش داشت توسرم اکو میشد
نتونستم جلو اشکام بگیرم
یهوخندم گرفت
علی-الان چرا داری هم
گریه میکنی هم میخندی
تارا-وای بگم باورت نمیشه
داشتم قهقه میزدم
علی-خب بگو
تارا-یادته یبار ازم پرسیدی عاشق شدم
من عاشق توشده بودم
واییییی
اینهمه مدت دوتامونم
فکرمیکردم طرف یکی دیگس
ولی جدی
عاشق هم بودیم
علی-وای چقد ماباحلیما(باخنده)
تارا-واقعنم
علی-حلقه روبرداشتم
دست تبده به من
تارا-دستم وگذاشتم تودستاش
حلقه روکرد تودستم
توچشای هم زل زده بودیم
دستای گرمش دور کمرم حلقه زد
علی-خیلی دوست دارم
تارا-دسامو دور گردنش حلقه کردم
من بیشتر
بایه حرکت بلندم کردو روی
میز غذاخوری گذاشت
علی-صورتمو بردم جلو
شروع به بوسی*دن لب*اش کردم
تارا-همراهیش میکردم
بهترین لحضه های زندگیم وتجربه میکردم
همینطور باول داشت لبامو میبوس*ید
که یهو صدای
بوق فراومد
علی-کشیدم عقب لعنت برخرمگس معرکه
تارا-بیا ناهار گشنمه
اقا اینو دیور زمیگفتی من اینهمه زخمت نمیکشیدم والا....
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان#فصل2
۳.۴k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.