رمان ماکانی. پارت1
رمان ماکانی. #پارت1
نفس عمیقی کشیدم و از روی صندلی وی آی پی خیره شدم به امیر...
رو به دوستم کیمیا گفتم:
-اماده ای؟
کیمیا نیشخندی زد و دستشو روی دوربین گوشیش تنظیم کرد و نقطه ی اغاز فیلم گرفتن رو لمس کرد و سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد...
حالا داشت ازم فیلم میگرفت!
ولوم صدامو بالا بردم و با اون که جلوی استیج نشسته بودم ، بازم جیغ زدم:
-امیـــــــــــــــر عــــــــاشقتـــــــم!
امیر با شنیدن صدام اول چشماش گرد شد و بعد گفت:
-اروم ترم بگی میشنوم! -ـ-
بعد ادامه داد:
-منم عاشقتم...
خواست حرف بزنه که دوباره بلندتر از قبل جیغ کشیدم:
-حالا که عاشقمی میشه باهام ازدواج کنی؟
با این حرفم کل سالن رفت رو هوا!
امیرم پِق زد و بعد خم شد رو زانوهاشو میخندید!
احساسات من خنده دار بود؟!
رهام با خنده و تیکه توی میکروفون گفت:
-امیر برات خاستگار پیدا شده ، دیگه وقتشه شوهرت بدیم!
مردم همه خندیدن اما قلب من شکست!
امیر با خنده نگاهی بهم انداخت و گفت:
-خب بریم سراغ اهنگ بعدیــــــــــ!
همین که اینو گفت کیمیا فیلمو قطع کرد!
رو بهم گفت:
-دختر این فیلم امشب تو اینستا غوغا به پا میکنه!
با لبخند نگاهش کردم و چیزی نگفتم.
تا اخر کنسرت دیگه حرفی نزدیم و وقتی رهام و امیر خداحافظی کردن سریع به سمت در پشتی هجوم بردیم تا عکس بگیریم!
یه سریا بیخیال داشتن میرفتن خونه هاشون اما یه سریا مثل ما اصرار داشتن عکس بگیرن.
رفتیم تو صف ایستادیم برای عکس گرفتن.
منو کیمیا دقیقا اخر صف بودیم!
یک ساعتی گذشت اما هنوز تو صف بودیم که کیمیا گفت:
-من خسته شدم! خیرشو خوردم بابا! من میرم همین کافه ی بغل تو هم هروقت کارت تموم شد بیا اونجا.
اینو گفت و رفت!
تقریبا ۲۰ نفر دیگه مونده بودن که بادیگاری اومد و گفت:
-برای اقای هادیان و اقای مقاره کاری پیش اومده و باید برن ، شرمنده !
بقیه هم با اعتراض رفتن سمت در خروجی اما من وقتی اینو شنیدم جوش اوردم!
سر بادیگارده داد زدم:
-من تا با امیرم عکس نگیرم نمیــــــرم!
بادیگارد- خانوم محترم شنیدید که قبلش چی گفتم ، یا باید دوباره تکرار کنم؟!
با این حرف بادیگارده شروع کردیم به بلند بلند بحث کردن که دیگه اخرش سیماش قاطی کرد و بلند گفت:
-خانوم شما عجب ادم نفهمی هستینا!
غمگین نگاهش کردمو اشک از گوشه ی چشمم چکید که یهو یه صدایی از پشت سرمون اومد:
-چیشده؟ چخبره اینجا؟
تندی برگشتم پشت که صورت رهامو دیدم!
بادیگارده:
-این خانوم میخواد با اقای مقاره عکس بگیره هرچی بهشون میگم اقای مقاره کار داره نمیفهمه!
رهام اخم وحشتناکی به بادیگارده کرد و گفت:
-چند بار بهتون بگم با "خانواده ی ما" درست صحبت کنین؟
با این حرفش لبخندی زدم که ادامه داد:
-خانوم همراه من بیا!
بعد خودش جلوتر از من حرکت کرد.
پشت کردم و برای بادیگارده زبون در آوردم و بعدش که دلم خنک شد ، دنبال رهام رفتم.
از یه در رفت تو و به یه سالن باریک رسید.
سالن رو پیچید و رفت تو یه اتاق و رو به من گفت:
-همینجا منتظر بمون الان به امیر میگم بیاد.
با لبخند و ذوق گفتم:
-خیلی ممنونم اقای هادیان!
سرشو تکون داد و رفت سمت امیر.
چون نصف در اتاق باز بود ، دیدم که امیر رو تخت دراز کشیده و دستش رو چشماشه!
یاشار که بالا سرش بود ازش پرسید:
-الان حالت بهتره امیر؟
امیرم بلند شد و گفت:
-اره اره!
رهام رفت در گوش امیر یه چیز پچ پچ کرد و امیرم سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد و اومد بیرون اتاق.
حالا رو به روم ایستاده بود! تو فاصله ی خیلی کم!
از عطر تنش داشتم دیوونه میشدم...
من چقدر این مردو دوست دارم!
با تکون دادن دست امیر جلوی چشمام به خودم اومدم و گفتم:
-هــا؟
امیر خندید و گفت:
-نمیخوای گوشیتو بدی عکس بگیریم؟
مگه برای همین نیومده بودی؟
لبخندی زدم و هُل گوشیمو در اوردم و دادم بهشو گفتم:
-چرا چرا!
بعد اینکه یه سلفی گرفتیم ، سریع بهش یه خودکار ماژیکی دادم و گفتم:
-میشه پشت قاب گوشیمو امضا کنی؟
گوشیو برگردوند و با دیدن قاب گوشیم که عکس خودش بود خندید و بعد امضاش کرد.
وسط کار یهو مشکوفانه و باخنده سرشو بالا اورد و گفت:
-تو همون نیستی که تو کنسرت ازم خاستگاری کردی؟
با لبخند شجاعانه نگاهش کردم و گفتم:
-هنوزم سر حرفم هستما!
امیر بلند قهقهه زد که با ذوق نگاهش کردم!
امیر- اسمت چیه؟
-"هارا"
امیر-هارا! به به چه اسم قشنگی!
همونطور که درحال نوشتن اسمم ، پشت قاب بود گفت:
-چند سالته؟
من-15
امیر سرشو تکون داد و چیزی نگفت!
بعد اینکه امضا کرد ، گوشیو داد بهم و خدافظی کرد.
قبل اینکه برم گفتم:
-امیر بهت قول میدم ۳/۴سال دیگه که بزرگتر شدم باهات ازدواج میکنم ، قول میدم!
بعد این حرف تندی دوییدم سمت در خروجی اما لحظه ی اخر صدای خندیدن امیر رو از پشت سرم شنیدم
نفس عمیقی کشیدم و از روی صندلی وی آی پی خیره شدم به امیر...
رو به دوستم کیمیا گفتم:
-اماده ای؟
کیمیا نیشخندی زد و دستشو روی دوربین گوشیش تنظیم کرد و نقطه ی اغاز فیلم گرفتن رو لمس کرد و سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد...
حالا داشت ازم فیلم میگرفت!
ولوم صدامو بالا بردم و با اون که جلوی استیج نشسته بودم ، بازم جیغ زدم:
-امیـــــــــــــــر عــــــــاشقتـــــــم!
امیر با شنیدن صدام اول چشماش گرد شد و بعد گفت:
-اروم ترم بگی میشنوم! -ـ-
بعد ادامه داد:
-منم عاشقتم...
خواست حرف بزنه که دوباره بلندتر از قبل جیغ کشیدم:
-حالا که عاشقمی میشه باهام ازدواج کنی؟
با این حرفم کل سالن رفت رو هوا!
امیرم پِق زد و بعد خم شد رو زانوهاشو میخندید!
احساسات من خنده دار بود؟!
رهام با خنده و تیکه توی میکروفون گفت:
-امیر برات خاستگار پیدا شده ، دیگه وقتشه شوهرت بدیم!
مردم همه خندیدن اما قلب من شکست!
امیر با خنده نگاهی بهم انداخت و گفت:
-خب بریم سراغ اهنگ بعدیــــــــــ!
همین که اینو گفت کیمیا فیلمو قطع کرد!
رو بهم گفت:
-دختر این فیلم امشب تو اینستا غوغا به پا میکنه!
با لبخند نگاهش کردم و چیزی نگفتم.
تا اخر کنسرت دیگه حرفی نزدیم و وقتی رهام و امیر خداحافظی کردن سریع به سمت در پشتی هجوم بردیم تا عکس بگیریم!
یه سریا بیخیال داشتن میرفتن خونه هاشون اما یه سریا مثل ما اصرار داشتن عکس بگیرن.
رفتیم تو صف ایستادیم برای عکس گرفتن.
منو کیمیا دقیقا اخر صف بودیم!
یک ساعتی گذشت اما هنوز تو صف بودیم که کیمیا گفت:
-من خسته شدم! خیرشو خوردم بابا! من میرم همین کافه ی بغل تو هم هروقت کارت تموم شد بیا اونجا.
اینو گفت و رفت!
تقریبا ۲۰ نفر دیگه مونده بودن که بادیگاری اومد و گفت:
-برای اقای هادیان و اقای مقاره کاری پیش اومده و باید برن ، شرمنده !
بقیه هم با اعتراض رفتن سمت در خروجی اما من وقتی اینو شنیدم جوش اوردم!
سر بادیگارده داد زدم:
-من تا با امیرم عکس نگیرم نمیــــــرم!
بادیگارد- خانوم محترم شنیدید که قبلش چی گفتم ، یا باید دوباره تکرار کنم؟!
با این حرف بادیگارده شروع کردیم به بلند بلند بحث کردن که دیگه اخرش سیماش قاطی کرد و بلند گفت:
-خانوم شما عجب ادم نفهمی هستینا!
غمگین نگاهش کردمو اشک از گوشه ی چشمم چکید که یهو یه صدایی از پشت سرمون اومد:
-چیشده؟ چخبره اینجا؟
تندی برگشتم پشت که صورت رهامو دیدم!
بادیگارده:
-این خانوم میخواد با اقای مقاره عکس بگیره هرچی بهشون میگم اقای مقاره کار داره نمیفهمه!
رهام اخم وحشتناکی به بادیگارده کرد و گفت:
-چند بار بهتون بگم با "خانواده ی ما" درست صحبت کنین؟
با این حرفش لبخندی زدم که ادامه داد:
-خانوم همراه من بیا!
بعد خودش جلوتر از من حرکت کرد.
پشت کردم و برای بادیگارده زبون در آوردم و بعدش که دلم خنک شد ، دنبال رهام رفتم.
از یه در رفت تو و به یه سالن باریک رسید.
سالن رو پیچید و رفت تو یه اتاق و رو به من گفت:
-همینجا منتظر بمون الان به امیر میگم بیاد.
با لبخند و ذوق گفتم:
-خیلی ممنونم اقای هادیان!
سرشو تکون داد و رفت سمت امیر.
چون نصف در اتاق باز بود ، دیدم که امیر رو تخت دراز کشیده و دستش رو چشماشه!
یاشار که بالا سرش بود ازش پرسید:
-الان حالت بهتره امیر؟
امیرم بلند شد و گفت:
-اره اره!
رهام رفت در گوش امیر یه چیز پچ پچ کرد و امیرم سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد و اومد بیرون اتاق.
حالا رو به روم ایستاده بود! تو فاصله ی خیلی کم!
از عطر تنش داشتم دیوونه میشدم...
من چقدر این مردو دوست دارم!
با تکون دادن دست امیر جلوی چشمام به خودم اومدم و گفتم:
-هــا؟
امیر خندید و گفت:
-نمیخوای گوشیتو بدی عکس بگیریم؟
مگه برای همین نیومده بودی؟
لبخندی زدم و هُل گوشیمو در اوردم و دادم بهشو گفتم:
-چرا چرا!
بعد اینکه یه سلفی گرفتیم ، سریع بهش یه خودکار ماژیکی دادم و گفتم:
-میشه پشت قاب گوشیمو امضا کنی؟
گوشیو برگردوند و با دیدن قاب گوشیم که عکس خودش بود خندید و بعد امضاش کرد.
وسط کار یهو مشکوفانه و باخنده سرشو بالا اورد و گفت:
-تو همون نیستی که تو کنسرت ازم خاستگاری کردی؟
با لبخند شجاعانه نگاهش کردم و گفتم:
-هنوزم سر حرفم هستما!
امیر بلند قهقهه زد که با ذوق نگاهش کردم!
امیر- اسمت چیه؟
-"هارا"
امیر-هارا! به به چه اسم قشنگی!
همونطور که درحال نوشتن اسمم ، پشت قاب بود گفت:
-چند سالته؟
من-15
امیر سرشو تکون داد و چیزی نگفت!
بعد اینکه امضا کرد ، گوشیو داد بهم و خدافظی کرد.
قبل اینکه برم گفتم:
-امیر بهت قول میدم ۳/۴سال دیگه که بزرگتر شدم باهات ازدواج میکنم ، قول میدم!
بعد این حرف تندی دوییدم سمت در خروجی اما لحظه ی اخر صدای خندیدن امیر رو از پشت سرم شنیدم
۱۴.۹k
۰۳ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.