پارت دوم رمان اشنا ترین قریبه شهر
پارت دوم رمان اشنا ترین قریبه شهر____
خواستم بگم ن ولی نتونستم بقلش پر از ارامش بود برام مهراب جای داداش نداشتم بود خیلی مهربون بود بقلم کرد و شکمم ماساژ داد کم کم خوابم برد
********
رفتم به ادرسی ک مهراب گفته بود وارد خونه شدم شت هیشکی نبود تو حیاط منتظر موندم ک اقا اومدن بلاخره وارد شدیم اه از این کسایی بود ک ریش بلند دارن و مثلا مسلمونن نشستم رو مبل گفت
_خب دخترم مهراب جان یه چیزایی گفتن بم ولی دوست دارم از زبون خودت بشنوم
گفتم: چی بگم
_چرا وارد این شغل شدی و مشکلت چیه
گفتم: چرا باید اعتماد کنم
_اره درست میگی ولی وقتی مهراب گفته بیای حتما میدونست که ادم مورد اعتمادیم
با حرفش ساکت شدم گفتم
_پس کامل نمیگم وقای اعتماد کردم کامل میگم
گفت: هرجور راحتید
_خب من ۷ سالم بود ک مادرم تو تصادف عمرشون دادن به شما
(میزارم واستون امروز ولی الان نه حمایتاش زیاد کنید بزارم پارت بعد)
خواستم بگم ن ولی نتونستم بقلش پر از ارامش بود برام مهراب جای داداش نداشتم بود خیلی مهربون بود بقلم کرد و شکمم ماساژ داد کم کم خوابم برد
********
رفتم به ادرسی ک مهراب گفته بود وارد خونه شدم شت هیشکی نبود تو حیاط منتظر موندم ک اقا اومدن بلاخره وارد شدیم اه از این کسایی بود ک ریش بلند دارن و مثلا مسلمونن نشستم رو مبل گفت
_خب دخترم مهراب جان یه چیزایی گفتن بم ولی دوست دارم از زبون خودت بشنوم
گفتم: چی بگم
_چرا وارد این شغل شدی و مشکلت چیه
گفتم: چرا باید اعتماد کنم
_اره درست میگی ولی وقتی مهراب گفته بیای حتما میدونست که ادم مورد اعتمادیم
با حرفش ساکت شدم گفتم
_پس کامل نمیگم وقای اعتماد کردم کامل میگم
گفت: هرجور راحتید
_خب من ۷ سالم بود ک مادرم تو تصادف عمرشون دادن به شما
(میزارم واستون امروز ولی الان نه حمایتاش زیاد کنید بزارم پارت بعد)
۹.۴k
۰۷ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.