پارت ۱۲ 🥲
پارت ۱۲ 🥲
(( اشک ها بی موقع ریخته میشوند مانند استخوان هایی که بی موقع می شکنند))
(( نه نه نه
(( آیومی !
گوشی دختر از دستش سر میخوره و میوفته
مایکی با بهت به صورت خوشگل لونا که الان همانند گچ شده نگاه میکرد و میترسید اتفاق بدی افتاده باشه اما موقعی که لونا شروع کرد به تو خودش جمع شدن و دویدن ترسش چند برابر شد
/ لونا صبر کن منم بیام
مایکی دنبال لونا میدوید تا بتونه جلوی اون رو بگیره ولی انگاری خیلی دیر کرده بود لونا رو پیدا نمیکرد و به شدت تحت فشار بود
چشمش به لونا که هنوز درحال دویدن بود خورد اون هم دنبالش کرد
خیابون ها و کوچه ها میدویدند تا اینکه لونا به وسط خیابون رسید سعی داشت دنبال دوست قدیمی خود بگرده اما هیچی پیدا نمیکرد
ولی چیزی اون رو به خودش آورد صدای دینگ دینگ ماشین بود
البته کسی اون رو کنار زد و باهم افتادند اون آدم کسی نبود جز مایکی
مایکی ما صورت اشکی سمت لونا برگشت
/ لعنتی من عاشقتم! خواهش میکنم کاری نکن دلم بدون بودنت پر پر بشه خواهش میکنم
و شروع کرد به زجه زدن
لونا که هنوز توی شک خبر قبلی ای که شنیده بود سعی کرد مایکی رو آروم کنه و راهی بجز بغل بن ذهنش نرسید
مایکی رو بغل کرد محکم شاید به سفت ترین حالت ممکن طوری که مایکی خشک شده بود
مایکی کم کم از بغل لونا در اومد و اونا سعی کرد به سمت بیمارستان حرکت کنه
(( یکم کار دارم بعدا میام پیشت
/ ب..باشه !
لونا وقتی مطمئن شد از مایکی دور شده شروع کرد به دویدن طوری میدوید انگار آخرین باریه که میدوه
بلاخره به بیمارستان رسید
(( فلش بک به ۳ سال بعد 🍰 ))
دختر درحالی که به آزمایشش نگاه میکرد چشمش رو برد سمت دختر بچه ی کیوت و خوشگلی
(( دختر خانوم از من چی میخوای
خانم شما بیماری ای دارید ؟
(( دوست داری بدونی ؟
آله
(( اشک ها بی موقع ریخته میشوند مانند استخوان هایی که بی موقع می شکنند))
(( نه نه نه
(( آیومی !
گوشی دختر از دستش سر میخوره و میوفته
مایکی با بهت به صورت خوشگل لونا که الان همانند گچ شده نگاه میکرد و میترسید اتفاق بدی افتاده باشه اما موقعی که لونا شروع کرد به تو خودش جمع شدن و دویدن ترسش چند برابر شد
/ لونا صبر کن منم بیام
مایکی دنبال لونا میدوید تا بتونه جلوی اون رو بگیره ولی انگاری خیلی دیر کرده بود لونا رو پیدا نمیکرد و به شدت تحت فشار بود
چشمش به لونا که هنوز درحال دویدن بود خورد اون هم دنبالش کرد
خیابون ها و کوچه ها میدویدند تا اینکه لونا به وسط خیابون رسید سعی داشت دنبال دوست قدیمی خود بگرده اما هیچی پیدا نمیکرد
ولی چیزی اون رو به خودش آورد صدای دینگ دینگ ماشین بود
البته کسی اون رو کنار زد و باهم افتادند اون آدم کسی نبود جز مایکی
مایکی ما صورت اشکی سمت لونا برگشت
/ لعنتی من عاشقتم! خواهش میکنم کاری نکن دلم بدون بودنت پر پر بشه خواهش میکنم
و شروع کرد به زجه زدن
لونا که هنوز توی شک خبر قبلی ای که شنیده بود سعی کرد مایکی رو آروم کنه و راهی بجز بغل بن ذهنش نرسید
مایکی رو بغل کرد محکم شاید به سفت ترین حالت ممکن طوری که مایکی خشک شده بود
مایکی کم کم از بغل لونا در اومد و اونا سعی کرد به سمت بیمارستان حرکت کنه
(( یکم کار دارم بعدا میام پیشت
/ ب..باشه !
لونا وقتی مطمئن شد از مایکی دور شده شروع کرد به دویدن طوری میدوید انگار آخرین باریه که میدوه
بلاخره به بیمارستان رسید
(( فلش بک به ۳ سال بعد 🍰 ))
دختر درحالی که به آزمایشش نگاه میکرد چشمش رو برد سمت دختر بچه ی کیوت و خوشگلی
(( دختر خانوم از من چی میخوای
خانم شما بیماری ای دارید ؟
(( دوست داری بدونی ؟
آله
۲.۹k
۱۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.