پارت ۱۱ ✨🍰
پارت ۱۱ ✨🍰
چقدر آدم ها مزخرف شدن ! ایششششش
نشستم روی نزدیک ترین نیمکتی که دیدم
و .
شروع کردم غر غر کردن درمورد جامعه 🍰 اونم با خودم
و اصلا هم به نگاه های خیره مردم توجه نمیکردم و به کیفم هم نمیگرفتم ( نویسنده : صبر کن توکه کیف نداری ! داری ؟ لونا : خفه بگیر )
همین طوری در حال غر غر بودم که صدای یکی اومد
/عه سلام لو-چان
برگشتم به کسی که بهم گفته لو.چان فحش بدم دیدم مایکیه
(( سلام مایکی
/ بدوووو لی-چان تا تموم شدن شهر بازی ۲ ساعت وقت داریمممم
(( ب.....
تا اومدم بگم باشه دستم رو گرفت و دنبال خودش کشید
/بچه ها هر کودومشون یجا رفتن و من رو تنها گزاشتن منم منتظر تو بودم بیای دوتایی خوش بگذرونیم
(( باشه ... وایسا
هردوشون وایستادن
/چی شده ؟
(( من موخام اون بازی رو کنمممم
/باشه
رفتیم جلو بازی تفنگی بود منم که مافیا و گنگستر و جاسوس بودن رو توی زندگیه قبلیم تجربه کرده بودم جوگیر شدم
(( بدو بده به من اون کلت رو
/بفرما سرباز
فرزندم اون بچه هست یه گو... نه کاری میکنه تو چرا ادامش میدی 😐
خلاصه داشتم میگفتم منم جوگیر کلت رو از مایکی گرفتم و مثل گاو همه ی تیر هارو به وسط یا حدف زدم
بعد هم یک نگاه به اون بدبخت مغازه دار کردم دیدم پشماش ریخته بعد یه نگاه به مایکی کردم دیدم خودش ریخته پشماش مونده 🫠 ( بدبخت مایکی )
مغازه دار بدبخت : چ..چی دوست دارید بردارید قربان
منم داشتم میگشتم ببینم چی وردارم چشمم به یه عروسک خورد که خیلی کیوت بود دستم رو سمتش گرفتم
(( من اینو میخوام آقا
مغازه داره بدبخت : چشم
تا مغازه دار اومد عروسک رو بده مایکی یجورایی بغلم کرد منم موندم (( اسلاید ۵ ))
منم سریع از بغلم در اومدم مغازه دار هم
بعدش هم عروسک رو داد دستم
منم مثل چی بغلش کرده بودم یهو مایکی گرفت بهم نمیداد (( اسلاید ۲ و ۳ و ۴ ))
(( بهم بده دیگه بشه ی بدددد (( اگه گفتید دیالوگه کیه 😂 )
خلاصه بعد کلی کل کل گوشیم زنگ خورد
)) یه ثانیه
گوشی رو ورداشتم
(( شروع مکالمه ))
(( سلام
سلام خانوم کاراواکی لونا ؟
(( بله خودم هستم بفرمایید
بله من واقعا متاسفم ولی دوستتون خانوم آیومی کانو فوت شدن
((چ.چی حتما اشتباهی شده من امروز صبح آیومی رو دیدم ! نه نه امکان نداره
چقدر آدم ها مزخرف شدن ! ایششششش
نشستم روی نزدیک ترین نیمکتی که دیدم
و .
شروع کردم غر غر کردن درمورد جامعه 🍰 اونم با خودم
و اصلا هم به نگاه های خیره مردم توجه نمیکردم و به کیفم هم نمیگرفتم ( نویسنده : صبر کن توکه کیف نداری ! داری ؟ لونا : خفه بگیر )
همین طوری در حال غر غر بودم که صدای یکی اومد
/عه سلام لو-چان
برگشتم به کسی که بهم گفته لو.چان فحش بدم دیدم مایکیه
(( سلام مایکی
/ بدوووو لی-چان تا تموم شدن شهر بازی ۲ ساعت وقت داریمممم
(( ب.....
تا اومدم بگم باشه دستم رو گرفت و دنبال خودش کشید
/بچه ها هر کودومشون یجا رفتن و من رو تنها گزاشتن منم منتظر تو بودم بیای دوتایی خوش بگذرونیم
(( باشه ... وایسا
هردوشون وایستادن
/چی شده ؟
(( من موخام اون بازی رو کنمممم
/باشه
رفتیم جلو بازی تفنگی بود منم که مافیا و گنگستر و جاسوس بودن رو توی زندگیه قبلیم تجربه کرده بودم جوگیر شدم
(( بدو بده به من اون کلت رو
/بفرما سرباز
فرزندم اون بچه هست یه گو... نه کاری میکنه تو چرا ادامش میدی 😐
خلاصه داشتم میگفتم منم جوگیر کلت رو از مایکی گرفتم و مثل گاو همه ی تیر هارو به وسط یا حدف زدم
بعد هم یک نگاه به اون بدبخت مغازه دار کردم دیدم پشماش ریخته بعد یه نگاه به مایکی کردم دیدم خودش ریخته پشماش مونده 🫠 ( بدبخت مایکی )
مغازه دار بدبخت : چ..چی دوست دارید بردارید قربان
منم داشتم میگشتم ببینم چی وردارم چشمم به یه عروسک خورد که خیلی کیوت بود دستم رو سمتش گرفتم
(( من اینو میخوام آقا
مغازه داره بدبخت : چشم
تا مغازه دار اومد عروسک رو بده مایکی یجورایی بغلم کرد منم موندم (( اسلاید ۵ ))
منم سریع از بغلم در اومدم مغازه دار هم
بعدش هم عروسک رو داد دستم
منم مثل چی بغلش کرده بودم یهو مایکی گرفت بهم نمیداد (( اسلاید ۲ و ۳ و ۴ ))
(( بهم بده دیگه بشه ی بدددد (( اگه گفتید دیالوگه کیه 😂 )
خلاصه بعد کلی کل کل گوشیم زنگ خورد
)) یه ثانیه
گوشی رو ورداشتم
(( شروع مکالمه ))
(( سلام
سلام خانوم کاراواکی لونا ؟
(( بله خودم هستم بفرمایید
بله من واقعا متاسفم ولی دوستتون خانوم آیومی کانو فوت شدن
((چ.چی حتما اشتباهی شده من امروز صبح آیومی رو دیدم ! نه نه امکان نداره
۴.۰k
۱۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.