ات ویو

ا.ت ویو
هیونجین: ا ا.ت خون رو سریع بخور بدو
ا.ت: چرا؟
هیونجین: معطل نکن بخور
ا.ت: با باشه

در شیشه خون رو باز که صدای داد ع.ج اومد تنم لرزید از ترس خشکمچ زده بود و هیونجین دنبال یه چیزی میگشت سریع از اتاق رفت بیرون و به من یه کیلید داد و گفت در اتاق رو قفل کن هر چیزی شد بیرون نیا
فقط خون رو سریع بخور
ا.ت: وایسا تو از کجا میدونی من باید خون رو بخورم تو از کجا میدونی من حافظه ی نیمه خونلشامی دارم
هیونجین: به خودم مربوطع(درو بست)

سریع درو قفل کردم و خون داخل شیشه رو خوردم و بعدش افتادم زمین انگار وارد یه دنیای دیگه شده بودم خاطره هایی که یادم نبود و از حافظم رفته بود مثل فیلم داخل مغزم پلی شد

چیزی کع ا.ت میبینه
؟؟؟: خواهر جون نترسیا م من همیشع پیشتم
ا.ت:..........(دوستان ا.ت لال نیست از یه دختره یک ساله جه انتظاراتی دارید که حرف بزنه)
؟؟؟: زود برمیگردم پیشت نگرام نباش من همیشه کنارتم
بادیکارد ها: بسه دیگه این دختر بچه عیچوقت قرار نیست تورو بشناسه
....................................................................
(پدر بزرگ جیمین اسمش لوکاس)
لوکاس: این مهمونی به مناسبت اینه که ببینید عواقب کسی که به حرفم گوش نمیده یعنی چی (چاقو رو گرفت و بله لیلی و سوهو رو کشت)
لوکاس:(خنده) دختر بچه رو بیارید
ا.ت:(گریه میکرد)
لوکاس:(یه جیز تیز مخفیانه زد توی دست ا.ت و اون یه ماده بود که ا.ت رو طلسم میکرد که حافظش رو از دست بده)
لوکاس: بفرستیدش پرورشگاه انسان ها
....................................................................
لوکتس: خب با این آقا کوچولو چیکار کنیم اها طلسمت میکنم که دیگه حتی نتونی رنگ این دنیارو ببینی
؟؟؟: ولمم کن با خواهرم چیکار کردی
لوکاس: کاری کردم که حافظش رو از دست بده و الان کاری میکنم که تو از این دنیا محو شی و دیگه برنگردی
؟؟؟: نه ولم کنن(گریه)
لوکاس:(خنده ی ترسنام و مرموز)
....................................................................
ا.ت ویو
یهو یع شک بهم وارد شد و تمام اون اتفاق ها از بین رفت ی یعنی من دختر لیلی هستم
چقدر زود گذشت
قفل کیلید رو باژ کردم رفتم پایین که خشکم زد هیونجین با ع.ج هردو غرق خون بودن و مرده بودن کاری از دستم برنمیومد دنیای خوناشامی همین بود یا میکشی یا کشته میشی پ پس الان داداشم کجاست دست گرمی روی شونم نشست برگشتم عقب چ چی امکان نداره همون فرد ناشناس توی خواب هام
؟؟؟: آبجی کوچولو پس خون رو خوردی
ا.ت: داداش ت تو داداشمی تروخدا به هیونجین کمک کن ن نگا نفس نمیکشه
؟؟؟: هنوزم مهربونی رسم خوناشام ها همینه نمیتونم کمکی کنم من قدرت خاصی ندارم
ا.ت: ا اما هیونجین.....
؟؟؟: اون عوضیه بعد تو میخوای بهش کمک کنی هه
ا.ت: اون بهم کمک کرده که خون رو بخورم
؟؟؟: اینم یه چی از عوضی بازیاشه فک کردی اون شیشه خون رو از باباش کش رفتع
لایک: ۲٠
دیدگاه ها (۰)

؟؟؟: نخیر آبجی کوچولو این نقشه ی باباش بود مه بعد از به یاد ...

#سناریو درخواستی وقتی اعضا مافیان و ا.ت و دزدیدن اما ا.ت از ...

فقط کزارش کنید این از ترسش کامنت هاش رو بست ولی قشنگ برینین ...

هعی کی میاد با من تبدیل به روح شیم بریم پیش بی تی اس که هستن...

فیک مافیای سیاه من part 3

سوار ماشین شدیم رسیدیم که جونگکوک گفت جونگکوک: از کنارم جم ن...

فیک مافیای سیاه من part 2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط