چه در قلعه بی نهایت میگذرد
چه در قلعه بی نهایت میگذرد ۱ :
(اگر دوست داشتید بگید پارت ۲ بزارم)
دوما روی تخت سنگی بزرگ نشسته بود و به جای نقشهکشی برای شکار، شروع کرده بود به درست کردن مجسمههای یخی از بقیه شیاطین. وقتی مجسمهی آکازا را ساخت، دماغش را خیلی بزرگ کرد و همهی شیاطین از خنده ترکیدند.
آکازا در راهروی اصلی قلعه، خطکشی کرده بود و مسابقهی دو برگزار میکرد. اما چون دیوارها مدام جابهجا میشدند، خودش وسط مسابقه گم شد و با عصبانیت داد زد: «این قلعه با من لج کرده!»
گیوکو در تالار تاریک، کوزههای فان درست میکرد. یکی شبیه دوما با زبان بیرون، یکی شبیه کوکوشیبو با چشمهای چپکی. وقتی کوزهها ترکیدند، دیوارها پر از خندهی شیاطین شد.
هاتنگو نسخههای مختلف خودش را در اتاقهای قلعه پخش کرده بود. یکی در گوشهای گریه میکرد، یکی در راهرو میخندید، یکی وسط تالار جیغ میزد. قلعه پر شده بود از صداهای عجیب و خندهدار.
کوکوشیبو خیلی جدی در اتاق مرکزی نشسته بود و میخواست قوانین قلعه را توضیح دهد، اما هر بار یکی از چشمهایش ناخواسته چشمک میزد و بقیه شیاطین نمیتوانستند جلوی خندهشان را بگیرند.
دوما مجسمهی یخی ساخت که شبیه هاتنگو بود، اما وقتی آب شد، نسخههای هاتنگو شروع کردند به دعوا که «این شبیه من نیست!»
آکازا در مسابقهی دو، به جای خط پایان، مستقیم وارد دیوار شد و داد زد: «این دیوار تقلب کرد!»
- گیوکو یک کوزه ساخت که شبیه قلعه بود، وقتی ترکید، همه فکر کردند خود قلعه منفجر شده.
- کوکوشیبو وسط سخنرانی جدیاش، وقتی چشمهایش با هم هماهنگ نشدند، دوما بلند خندید و گفت: «استاد، چشمهات کنسرت نور راه انداخته!»
قلعه بینهایت همچنان تاریک و بیپایان بود، اما صدای خندهی شیاطین در هر راهرو پیچیده بود. به جای ترس، قلعه حالا شبیه یک خانهی پر از شوخی و خرابکاری شده بود؛ جایی که حتی دیوارها هم انگار از خنده میلرزیدند.
(اگر دوست داشتید بگید پارت ۲ بزارم)
دوما روی تخت سنگی بزرگ نشسته بود و به جای نقشهکشی برای شکار، شروع کرده بود به درست کردن مجسمههای یخی از بقیه شیاطین. وقتی مجسمهی آکازا را ساخت، دماغش را خیلی بزرگ کرد و همهی شیاطین از خنده ترکیدند.
آکازا در راهروی اصلی قلعه، خطکشی کرده بود و مسابقهی دو برگزار میکرد. اما چون دیوارها مدام جابهجا میشدند، خودش وسط مسابقه گم شد و با عصبانیت داد زد: «این قلعه با من لج کرده!»
گیوکو در تالار تاریک، کوزههای فان درست میکرد. یکی شبیه دوما با زبان بیرون، یکی شبیه کوکوشیبو با چشمهای چپکی. وقتی کوزهها ترکیدند، دیوارها پر از خندهی شیاطین شد.
هاتنگو نسخههای مختلف خودش را در اتاقهای قلعه پخش کرده بود. یکی در گوشهای گریه میکرد، یکی در راهرو میخندید، یکی وسط تالار جیغ میزد. قلعه پر شده بود از صداهای عجیب و خندهدار.
کوکوشیبو خیلی جدی در اتاق مرکزی نشسته بود و میخواست قوانین قلعه را توضیح دهد، اما هر بار یکی از چشمهایش ناخواسته چشمک میزد و بقیه شیاطین نمیتوانستند جلوی خندهشان را بگیرند.
دوما مجسمهی یخی ساخت که شبیه هاتنگو بود، اما وقتی آب شد، نسخههای هاتنگو شروع کردند به دعوا که «این شبیه من نیست!»
آکازا در مسابقهی دو، به جای خط پایان، مستقیم وارد دیوار شد و داد زد: «این دیوار تقلب کرد!»
- گیوکو یک کوزه ساخت که شبیه قلعه بود، وقتی ترکید، همه فکر کردند خود قلعه منفجر شده.
- کوکوشیبو وسط سخنرانی جدیاش، وقتی چشمهایش با هم هماهنگ نشدند، دوما بلند خندید و گفت: «استاد، چشمهات کنسرت نور راه انداخته!»
قلعه بینهایت همچنان تاریک و بیپایان بود، اما صدای خندهی شیاطین در هر راهرو پیچیده بود. به جای ترس، قلعه حالا شبیه یک خانهی پر از شوخی و خرابکاری شده بود؛ جایی که حتی دیوارها هم انگار از خنده میلرزیدند.
- ۴۱۴
- ۱۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط