p9
p9
پرپل یو💜
ها چیییی؟
اون ی پایگاهه
درست مثل پایگاه ما
ولی عجیبه ک توی این قسمت از جنگل باشه یعنی اینم ی پایگاه برای ی باند مافیای دیگس؟
خیلی نامحسوس واردش شدم تمام اتاقا رو گشتم در آخرین اتاقو ک باز کردم ی آدم بود ک پارچه ی سیاه روی سرش داشت و با زنجیر ب ی صندلی بسته بودنش
√دنبال چیزی میگردی خانم کوچولو؟
&من... چی... چیزه
√چیزه؟
&من.. خب... من...
√بگیریدش.
چن نفر ریختن سرم خیلی زیاد بودن نتونستم کاری کنم
خودش با ی دستمال اومد جلو و گرفت جلو دهنم فهمیدم چیه محلول بیهوش کننده زده بود بهش نمیتونم دست رو دست بزارم باید تهیونگو پیدا کنم نفسمو حبس کردم ،دیگه نمیتونسم نفسمو نگه دارم داشتم خفه میشدم نفس کشیدم ی بوی بدی تو مایع های بوی الکل ب مشامم خورد و بعد چشام سیاهی رفت
چشامو ک باز کردم منم ب ی صندلی بسته شده بودم خدا رو شکر صلاح مخصوصمو آوردم ب زور از ت جیبم درش آوردم و در کثری از ثانیه قفل زنجیر باز کردم صدای در اومد یکی اومد تو و داد زد
©هعی تو همونجا واسا
سریع از فرصت استفاده کردم و با پا زدم تو شکمش ک از درد ب خودش جمع شد بعد با پام زدم روی نقطه حساس گردنش ک بیهوش شد
سریع از اتاق اومدم بیرون داشتم فرار میکردم ک یاد اون زندانی افتادم وقت هست میتونم نجاتش بدم
رفتم سمت اتاقش درو باز کردم قفل زنجیرشو باز کردم ک گفت
ممنون
از تن صداش فهمیدم پسره داشتم میرفتم ک از لای در ب چهرش نگاه کردم نصف چهرشو تونستم ببینم قیافش،صداش،خیلی آشنا بود ولی اصلا حضور ذهن نداشتم تنها حدفم فرار بود از اونجا اومدم بیرون سریع سوار موتورم شدم و با سرعت تمام روندم ک رسیدم ب پایگاه
دیرین دیرین این پارتم تموم شد
برای پارت بعد
خماری🗿🤌🏻
پرپل یو💜
ها چیییی؟
اون ی پایگاهه
درست مثل پایگاه ما
ولی عجیبه ک توی این قسمت از جنگل باشه یعنی اینم ی پایگاه برای ی باند مافیای دیگس؟
خیلی نامحسوس واردش شدم تمام اتاقا رو گشتم در آخرین اتاقو ک باز کردم ی آدم بود ک پارچه ی سیاه روی سرش داشت و با زنجیر ب ی صندلی بسته بودنش
√دنبال چیزی میگردی خانم کوچولو؟
&من... چی... چیزه
√چیزه؟
&من.. خب... من...
√بگیریدش.
چن نفر ریختن سرم خیلی زیاد بودن نتونستم کاری کنم
خودش با ی دستمال اومد جلو و گرفت جلو دهنم فهمیدم چیه محلول بیهوش کننده زده بود بهش نمیتونم دست رو دست بزارم باید تهیونگو پیدا کنم نفسمو حبس کردم ،دیگه نمیتونسم نفسمو نگه دارم داشتم خفه میشدم نفس کشیدم ی بوی بدی تو مایع های بوی الکل ب مشامم خورد و بعد چشام سیاهی رفت
چشامو ک باز کردم منم ب ی صندلی بسته شده بودم خدا رو شکر صلاح مخصوصمو آوردم ب زور از ت جیبم درش آوردم و در کثری از ثانیه قفل زنجیر باز کردم صدای در اومد یکی اومد تو و داد زد
©هعی تو همونجا واسا
سریع از فرصت استفاده کردم و با پا زدم تو شکمش ک از درد ب خودش جمع شد بعد با پام زدم روی نقطه حساس گردنش ک بیهوش شد
سریع از اتاق اومدم بیرون داشتم فرار میکردم ک یاد اون زندانی افتادم وقت هست میتونم نجاتش بدم
رفتم سمت اتاقش درو باز کردم قفل زنجیرشو باز کردم ک گفت
ممنون
از تن صداش فهمیدم پسره داشتم میرفتم ک از لای در ب چهرش نگاه کردم نصف چهرشو تونستم ببینم قیافش،صداش،خیلی آشنا بود ولی اصلا حضور ذهن نداشتم تنها حدفم فرار بود از اونجا اومدم بیرون سریع سوار موتورم شدم و با سرعت تمام روندم ک رسیدم ب پایگاه
دیرین دیرین این پارتم تموم شد
برای پارت بعد
خماری🗿🤌🏻
۲۶.۹k
۱۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.