در میرود حسابِ دوست داشتنت از دستم...!
در میرود حسابِ دوست داشتنت از دستم...!
نمیدانم چقدر خواستنت عمیق است
تنها میدانم باید تو را دوست داشت،
تا آنجا که هیچ خیابانی برای قدم زدن باقی نماند، تا آنجا که هیچ بارانی تنها خیسم نکند...
تو را باید بویید مثلِ گل های اطلسی،
تو را باید نوشید مثلِ چایِ تازه دم،
باید حل شوی در جان...
میدانی! تو مثل خواب دمِ صبح میمانی، نمیشود دل کند، نمیشود وابسته نشد، تورا باید قدم زد!
در ذهن...
در جان...
تا آنجا که خسته شد،
تا آنجا که در آغوشت به خواب رفت...!
❤ 🌹
نمیدانم چقدر خواستنت عمیق است
تنها میدانم باید تو را دوست داشت،
تا آنجا که هیچ خیابانی برای قدم زدن باقی نماند، تا آنجا که هیچ بارانی تنها خیسم نکند...
تو را باید بویید مثلِ گل های اطلسی،
تو را باید نوشید مثلِ چایِ تازه دم،
باید حل شوی در جان...
میدانی! تو مثل خواب دمِ صبح میمانی، نمیشود دل کند، نمیشود وابسته نشد، تورا باید قدم زد!
در ذهن...
در جان...
تا آنجا که خسته شد،
تا آنجا که در آغوشت به خواب رفت...!
❤ 🌹
۸۴۲
۱۷ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.