همیشه می بایست عکس آن چیزی که انتظارش را داشتم اتفاق می ا
همیشه می بایست عکس آن چیزی که انتظارش را داشتم اتفاق می افتاد. من از عشق، گرمایی را می خواستم که ابدی باشد و به راحتیِ نه گفتن در پس ردِ بوسه ای عطشش فرو ننشیند. من پیوسته به دنبال احساسی بودم که مرزهای تن را در نوردیده باشد و آدمی را از خوی حیوانی به وجه انسانی اش رسانده باشد. پس چرا هرگز پیش نیامد؟ چرا سهم من از بودن آدمی در یک دست بوسه و رضایت جسمانی خلاصه می شد؟ چرا شاعرانگی های مردی هرگز پیدا نشد تا گرمای وجودی ام را انرژی بخشد و میل مرا به زندگی دو چندان کند؟ ماورای اینها، چرا رها نکردم او را آخر؟ چرا پیوسته میخواستم در حصاری باشم خودساخته و تا جایی که توانم یاری می داد به ماندن در حصرِ خویش وفادار می ماندم؟ چرا هیچکس نفهمید در پی نگاهی که همواره می درخشد، حسرتی نهان است که بنا نیست دود شود و خاکستر؟ چرا هیچکس نفهمید علت نارهایی من از وابستگی به آدمهای اشتباهی را؟ من در پی جستنِ خویش بودم، آن هم در وجود دیگری. من منتظر ماندم، چشم به راه آنکه تفاوتی با دیگری داشته باشد، گم شدم در جهانِ موازی و او نیامد هرگز ..
۱.۳k
۱۱ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.