این روزها

این روزها ...
دلم زود می گیرد ، زود می شکند ...
گاهی هوس می کنم همان بچه ای باشم ؛
که وقتی آزارش دادند ؛
چادر مادرش را باز می کرد ،
و پشتِ توریِ امن و آرامَش ، پناه می گرفت ...
انگار همه چیز تمام شده بود ،
انگار دیگر کسی با او کاری نداشت ،
انگار فرمانِ آتش بس داده بودند ...
من این روزها ؛
برای بی کسی ام آغوشی ندارم ،
به قدری از دنیا ترسیده ام ،
که هیچ گوشه ای برایِ دلم امن نیست !
مرا ... به کودکی ام برگردانید ...
جایی که امن ترین سر پناهِ جهان ؛
چادرِ مادرم بود

#
دیدگاه ها (۱)

ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ " ﺩﻭﺳﺘــﺸﺎﻥ" ﺩﺍﺭﻡ" ﻏﻤﮕﯿـــﻨﻢ " ﻣﯿﮑﻨﺪ ...ﮔ...

همیشه به احساساتش حسودیم می شد... احساساتی که از بروز دادنش ...

تو که نمی‌دانی هر آدمی دلتنگی‌های مخصوص خودش را دارد و تو پن...

دلتنگی یک شب هایی را هیچ خیابانی گردن نمی گیرد ..تاریکی یک ش...

رمان: زخم عشقِ توپـارت اول🙇🏻‍♀️💓︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۫...

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط