ددی گربه 🐈
ددی گربه 🐈
پارت ۷
ا.ت که هیچی دست خودش نبود شوگا رو همرا هی کرد بعد از چند مین از هم جدا شدن
شوگا:دلم میخواست بازم طعم لبات رو بچشم
ا.ت:مگه قبلا چشیده بودی؟(با لبخند)
اونبار که تو صورتم بودی افتادی روم و یارت رفته؟
ا.ت:... نه
شوگا :از اون موقع تا الان داشتم خودم رو کنترل میکردم
دوباره شروع کردن و افتادن رو تخت می خواستن لباس های هم و در بیارن که خدمتکار در زد
خدمتکا:ببخشید مزاحم میشم لطفا در را باز کنید برای نظافت اومدم
ا.ت:نیازی نیست اتاق به نظافت نیاز نداره
خدمتکا:هر جور خودتون صلاح میدونید بانو
شوگا:خب دیگه بسه پرو میشی
ا.ت:اوپا بگم چی بگم قبول میکنی یه کوچولو دیگه ؟تولو خودا🥺
شوگا :باید صدام کنی ددی یونگی فهمیدی؟
ا.ت:باشه ددی یونگی یکوچولو دیگه
شوگابا خنده رفت نزدیکش
شوگا:فقط همین یبار
و دوباره نماز چهار رکعتی خوندن 📿🤲و بعد هرکی کلش داخل گوشی خودش
ولی تو بغل هم (لحظات عااااشقاااانههههه✨❤️)
درهمین حال بودن که تهیونگ در زد و وارد اتاق شد
ا.ت سریع رفت رو تخت خودش تا ته اونا رو نبینه که شوگا زد زیر خنده ا.ت و ته که همین جوری شوگا رو داشتن نگاه میکردن اون داشت از خنده جر میخورد
ته:به چی انقدر می خندی؟
شوگا:هیچی(با خنده)
ته:تو میدونی ا.ت؟
ا.ت:نه به خدا منم نمیدنم
ته وقتی دید انجا دیوونه خونست رفت بیرون
ا.ت:به چی انقدر میخندی؟
شوگا:معلومه دیگه ... ههههه... به تو
ا.ت:من...؟ به چیه من؟
شوگا:از این که ته اومد داخل اتاق تو سریع رفتی رو تخت خودت
ا.ت:خب نباید بفهمه
شوگا:بفهمه چی میشه مگه
ا.ت:هیچی
نامی به شوگا زنگ زد و گفت شما دوتا برید جاسوسی کنید...
ادامه دارد
خ
م
ا
ر
ی
خوابم میاد دیگه ببخشید
ترو جان هرکی دوست داری شرط رو قبول کن
۵ تا لا.یک❤️
۵ تا کامنت💌
پارت ۷
ا.ت که هیچی دست خودش نبود شوگا رو همرا هی کرد بعد از چند مین از هم جدا شدن
شوگا:دلم میخواست بازم طعم لبات رو بچشم
ا.ت:مگه قبلا چشیده بودی؟(با لبخند)
اونبار که تو صورتم بودی افتادی روم و یارت رفته؟
ا.ت:... نه
شوگا :از اون موقع تا الان داشتم خودم رو کنترل میکردم
دوباره شروع کردن و افتادن رو تخت می خواستن لباس های هم و در بیارن که خدمتکار در زد
خدمتکا:ببخشید مزاحم میشم لطفا در را باز کنید برای نظافت اومدم
ا.ت:نیازی نیست اتاق به نظافت نیاز نداره
خدمتکا:هر جور خودتون صلاح میدونید بانو
شوگا:خب دیگه بسه پرو میشی
ا.ت:اوپا بگم چی بگم قبول میکنی یه کوچولو دیگه ؟تولو خودا🥺
شوگا :باید صدام کنی ددی یونگی فهمیدی؟
ا.ت:باشه ددی یونگی یکوچولو دیگه
شوگابا خنده رفت نزدیکش
شوگا:فقط همین یبار
و دوباره نماز چهار رکعتی خوندن 📿🤲و بعد هرکی کلش داخل گوشی خودش
ولی تو بغل هم (لحظات عااااشقاااانههههه✨❤️)
درهمین حال بودن که تهیونگ در زد و وارد اتاق شد
ا.ت سریع رفت رو تخت خودش تا ته اونا رو نبینه که شوگا زد زیر خنده ا.ت و ته که همین جوری شوگا رو داشتن نگاه میکردن اون داشت از خنده جر میخورد
ته:به چی انقدر می خندی؟
شوگا:هیچی(با خنده)
ته:تو میدونی ا.ت؟
ا.ت:نه به خدا منم نمیدنم
ته وقتی دید انجا دیوونه خونست رفت بیرون
ا.ت:به چی انقدر میخندی؟
شوگا:معلومه دیگه ... ههههه... به تو
ا.ت:من...؟ به چیه من؟
شوگا:از این که ته اومد داخل اتاق تو سریع رفتی رو تخت خودت
ا.ت:خب نباید بفهمه
شوگا:بفهمه چی میشه مگه
ا.ت:هیچی
نامی به شوگا زنگ زد و گفت شما دوتا برید جاسوسی کنید...
ادامه دارد
خ
م
ا
ر
ی
خوابم میاد دیگه ببخشید
ترو جان هرکی دوست داری شرط رو قبول کن
۵ تا لا.یک❤️
۵ تا کامنت💌
۴.۳k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.