وقتی دخترشو دوست نداشت
وقتی دخترشو دوست نداشت 💔
پارت ۲
ویو ات
که بابام امد نمیدونم چرا یهو ترس و استرس گرفتم یه نگاهی بهم کرد و گفت
شوگا: ببینم....حالت خوبه ؟( سرد)
ات: ب..ب..بله ( لکنت)
شوگا: هه حقته که بمیری....ازت متنفرم ( سرد)
ات: و... واقعا اینو....ج....جدی م...میگید ( بغض سگیی)
شوگا: معلومه....چرااا....باید دروغ بگم 😏
ویو شوگا
راستش نمیدونم چرا از گفتن همچین حرفایی واقعا عذاب و وجدان میگرفتم ولی خب من ازش متنفر بودم ، دیدم چشماشو بست
شوگا: هیی.....چرااا داری چشماتو میبندی ؟( سرد)
ات:.....
شوگا: جوابمووووو....بدهههههههه ( عربده)
ات:( چشماشو باز کرد و یه قطره اشک از چشماش افتاد و دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره)
ات: باباااا....هق( مثلاً داره گریه میکنه 🙄).......هق......چراا اینکارو باهام میکنی هاااا..هق.....مگررر من چیکار کردم....چرا باید......هق.....همیشه کتک بخورم چراا....چرا همیشگی.هق.......دوسم نداره...... مگر دست من بوده هق......که به دنیا بیام ( جیغ و گریه شدید)
ویو ات
واقعا دیگه خسته شوده بودم ، با کاری که بابام کرد انگار یه سطل آب یخ ریختن روم اون....اون......
ببخشید کم
بود
پارت ۲
ویو ات
که بابام امد نمیدونم چرا یهو ترس و استرس گرفتم یه نگاهی بهم کرد و گفت
شوگا: ببینم....حالت خوبه ؟( سرد)
ات: ب..ب..بله ( لکنت)
شوگا: هه حقته که بمیری....ازت متنفرم ( سرد)
ات: و... واقعا اینو....ج....جدی م...میگید ( بغض سگیی)
شوگا: معلومه....چرااا....باید دروغ بگم 😏
ویو شوگا
راستش نمیدونم چرا از گفتن همچین حرفایی واقعا عذاب و وجدان میگرفتم ولی خب من ازش متنفر بودم ، دیدم چشماشو بست
شوگا: هیی.....چرااا داری چشماتو میبندی ؟( سرد)
ات:.....
شوگا: جوابمووووو....بدهههههههه ( عربده)
ات:( چشماشو باز کرد و یه قطره اشک از چشماش افتاد و دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره)
ات: باباااا....هق( مثلاً داره گریه میکنه 🙄).......هق......چراا اینکارو باهام میکنی هاااا..هق.....مگررر من چیکار کردم....چرا باید......هق.....همیشه کتک بخورم چراا....چرا همیشگی.هق.......دوسم نداره...... مگر دست من بوده هق......که به دنیا بیام ( جیغ و گریه شدید)
ویو ات
واقعا دیگه خسته شوده بودم ، با کاری که بابام کرد انگار یه سطل آب یخ ریختن روم اون....اون......
ببخشید کم
بود
- ۵۷۴
- ۲۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط