اما بیدار نشودن
اما بیدار نشودن
هانول:هوف حالا چی کار کنیم
م.ک:بیخیال بیاید بریم براشون پتو بیاریم
م.ا:اینجا بخوابن اذیت نمیشن؟
هانول:فعلا که خیلی راحت گرفتن خوابیدن
م.ا:هوم باشه
رفتیم براشون پتو آوردیم و خودمون هم رفتیم تو و بعد از یک مدت ما هم خوابیدیم
(صبح ویو ا.ت)
پاشدم که دیدم تو حیاطیم بورام و کوک خواب بودن ولی دلم نمیومد بیدارشدن کنم امروزم که تعطیل رسمی پس بزار یکم دیگه بخوابن رفتم تو که دست و صورتم رو بشور که مامانا رو دیدم
مامانا:صبح بخیر
.ات:صبح بخیر😊
هانول:برو دست و صورتت رو بشور بیا صبحانه
ا.ت:باشه خاله جون
م.ا:راستی اون دوتا هنوز بیدار نشدن
ا.ت:اوما بیخیال امروز تعطیل بزار بخوابن
م.ک:عزیز دلم اخه چقدر بخوابت شبیه کوالا شدن انقدر خوابیدن
ا.ت:(خنده)
هانول:اینارو ولش کنید بزارید بچه بره ی دستی به سر و صورتش بکشه
م.ا:برو دخترم زود بیا
ا.ت:چشم
رفتم بالا و به سمت سرویس بهداشتی رفتم و کار های لازم رو انجام دادم و سریع رفتم پایین و سر میز نشستم و شروع کردم به خوردن
(چند دقیقه بعد)
بالاخره صبحونه تموم شد و من تصمیم گرفتم یکم برم پیاده روی رفتم بالا و لباس رو عوض کردم(اسلاید دوم) و رفتم پایین
ا.ت:اوما من یکم میرم پیاده روی زود بر میگردم
م.ا:باشه عزیزم به سلامت
هانول و م.ک:به سلامت
ا.ت:بای
رفتم بیرون که دیدم هنوز خوابن خندیدم و رفتم سوار ماشین شدم چون خونه ی ما یکم دور بود تا دمه ی خیابون رفتم و پارک کردم که پیاده روی کنم پیاده شدم و رفتم تو پیاده رو و به مردمی که داشتن خرید میکردن و حرف میزدن نگاه میکردم که یهو ی لباس خیلی ناز ست دیدم (اسلاید سوم) وای چقدر کیوته تصمیم گرفتم که برای بورام بخرم رفتم تو و بعد از خریدن اومدم بیرون و یکم پیاده روی کردم یکم بعد پاهام خسته شد برای همین تصمیم گرفتم که برگردم و به سمت ماشین رفتم
(یک ربع بعد)
رسیدم خونه که...
سیلام حمایت هاتون خیلی کم شده هااااا:[
هانول:هوف حالا چی کار کنیم
م.ک:بیخیال بیاید بریم براشون پتو بیاریم
م.ا:اینجا بخوابن اذیت نمیشن؟
هانول:فعلا که خیلی راحت گرفتن خوابیدن
م.ا:هوم باشه
رفتیم براشون پتو آوردیم و خودمون هم رفتیم تو و بعد از یک مدت ما هم خوابیدیم
(صبح ویو ا.ت)
پاشدم که دیدم تو حیاطیم بورام و کوک خواب بودن ولی دلم نمیومد بیدارشدن کنم امروزم که تعطیل رسمی پس بزار یکم دیگه بخوابن رفتم تو که دست و صورتم رو بشور که مامانا رو دیدم
مامانا:صبح بخیر
.ات:صبح بخیر😊
هانول:برو دست و صورتت رو بشور بیا صبحانه
ا.ت:باشه خاله جون
م.ا:راستی اون دوتا هنوز بیدار نشدن
ا.ت:اوما بیخیال امروز تعطیل بزار بخوابن
م.ک:عزیز دلم اخه چقدر بخوابت شبیه کوالا شدن انقدر خوابیدن
ا.ت:(خنده)
هانول:اینارو ولش کنید بزارید بچه بره ی دستی به سر و صورتش بکشه
م.ا:برو دخترم زود بیا
ا.ت:چشم
رفتم بالا و به سمت سرویس بهداشتی رفتم و کار های لازم رو انجام دادم و سریع رفتم پایین و سر میز نشستم و شروع کردم به خوردن
(چند دقیقه بعد)
بالاخره صبحونه تموم شد و من تصمیم گرفتم یکم برم پیاده روی رفتم بالا و لباس رو عوض کردم(اسلاید دوم) و رفتم پایین
ا.ت:اوما من یکم میرم پیاده روی زود بر میگردم
م.ا:باشه عزیزم به سلامت
هانول و م.ک:به سلامت
ا.ت:بای
رفتم بیرون که دیدم هنوز خوابن خندیدم و رفتم سوار ماشین شدم چون خونه ی ما یکم دور بود تا دمه ی خیابون رفتم و پارک کردم که پیاده روی کنم پیاده شدم و رفتم تو پیاده رو و به مردمی که داشتن خرید میکردن و حرف میزدن نگاه میکردم که یهو ی لباس خیلی ناز ست دیدم (اسلاید سوم) وای چقدر کیوته تصمیم گرفتم که برای بورام بخرم رفتم تو و بعد از خریدن اومدم بیرون و یکم پیاده روی کردم یکم بعد پاهام خسته شد برای همین تصمیم گرفتم که برگردم و به سمت ماشین رفتم
(یک ربع بعد)
رسیدم خونه که...
سیلام حمایت هاتون خیلی کم شده هااااا:[
۶.۳k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.