* راه فرار *
* راه فرار *
#قسمت_۱
مثل روزای عادی سر کلاس نشسته بودیم و خانم مگی در حال درس دادن بود همه بچه ها هم بی حال به وراجی های خانم مگی گوش میدادن
تا اینکه زنگ خورد بچه ها مثل .......
پریدن بیرون ._.
که یهو خانم النا ( مدیر مدرسه ) جلومون ظاهر شد ...
خانم النا: اوه کجا با این عجله .... =-=
._. . . .
خانم النا : اصلا ولش کنید می خوام یه خبر خوبی بهتون بدم ... قراره فردا یه اردو تو یه پارک جنگلی بریم ^-^
هر کی هم نمی خواد بیاد به من اطلاع بده =-= ممنون ؛) رفتن*
......
توی چیکا : جیغ * معجزه شدهههه <_>!
همه جیغ و دادشون در اومد
کندی بانی: =-= این احمقا رو
چند دقیقه گذشت و مدرسه هم بسته شد همه ذوق مرگ شده بودن واسه فردا
منم تو خونه نشسته بودن داشتم اب پرتغال کوفت میکردم که یهو....
در رو چنان زدن که یه متر پریدم هوا اب پرتغال خالی شد روم =-=
رفتم در رو باز کنم ....
کندی بانی: سلاممم دختر چه میکنی عام... وللش مهم نیست میگم منو اسپرینگ ......
اسپرینگ: دست تکون دادن*
.واسه اردو با هم باشیم تو هم میای با هم یه گروه شیم ؟؟
من : اهم ... اهم.. خب عالیه نگاهیدن با دقت *
._. یه چمدون گنده دستشون بود
کندی بانی : عام... خب ما اومدیم که تو خونه تو بمونیم واسه فردا ،_،
من : اوه حتمی ._. بیاین تو
با هم نشستیم حرف زدیم و کلی چیز میز خوردیم که چند لحظه بعد خوابمون گرفت
منم تو عالم خواب بودن که یهو از خواب پریدم
باچشمای خواب الود رفتن اب بخورم که یهو یه صدای به گوشم رسید....
؟ : یه کابوس .... اخرش همچی تموم میشه .... خنده *
نگاهیدن به درو برم *
چ..چی؟
...........
اسپرینگ: هی دختر تو هنوز بیداری بیا بگیر بخواب ... هوی حواست کجاست ؟....
اوه ببخشید الان میرم
رفتم سر جام اما حس خوبی نداشتم
اروم اروم چشمامو بستم .......
خب بقیه واسه بعد =-=
#قسمت_۱
مثل روزای عادی سر کلاس نشسته بودیم و خانم مگی در حال درس دادن بود همه بچه ها هم بی حال به وراجی های خانم مگی گوش میدادن
تا اینکه زنگ خورد بچه ها مثل .......
پریدن بیرون ._.
که یهو خانم النا ( مدیر مدرسه ) جلومون ظاهر شد ...
خانم النا: اوه کجا با این عجله .... =-=
._. . . .
خانم النا : اصلا ولش کنید می خوام یه خبر خوبی بهتون بدم ... قراره فردا یه اردو تو یه پارک جنگلی بریم ^-^
هر کی هم نمی خواد بیاد به من اطلاع بده =-= ممنون ؛) رفتن*
......
توی چیکا : جیغ * معجزه شدهههه <_>!
همه جیغ و دادشون در اومد
کندی بانی: =-= این احمقا رو
چند دقیقه گذشت و مدرسه هم بسته شد همه ذوق مرگ شده بودن واسه فردا
منم تو خونه نشسته بودن داشتم اب پرتغال کوفت میکردم که یهو....
در رو چنان زدن که یه متر پریدم هوا اب پرتغال خالی شد روم =-=
رفتم در رو باز کنم ....
کندی بانی: سلاممم دختر چه میکنی عام... وللش مهم نیست میگم منو اسپرینگ ......
اسپرینگ: دست تکون دادن*
.واسه اردو با هم باشیم تو هم میای با هم یه گروه شیم ؟؟
من : اهم ... اهم.. خب عالیه نگاهیدن با دقت *
._. یه چمدون گنده دستشون بود
کندی بانی : عام... خب ما اومدیم که تو خونه تو بمونیم واسه فردا ،_،
من : اوه حتمی ._. بیاین تو
با هم نشستیم حرف زدیم و کلی چیز میز خوردیم که چند لحظه بعد خوابمون گرفت
منم تو عالم خواب بودن که یهو از خواب پریدم
باچشمای خواب الود رفتن اب بخورم که یهو یه صدای به گوشم رسید....
؟ : یه کابوس .... اخرش همچی تموم میشه .... خنده *
نگاهیدن به درو برم *
چ..چی؟
...........
اسپرینگ: هی دختر تو هنوز بیداری بیا بگیر بخواب ... هوی حواست کجاست ؟....
اوه ببخشید الان میرم
رفتم سر جام اما حس خوبی نداشتم
اروم اروم چشمامو بستم .......
خب بقیه واسه بعد =-=
۳.۲k
۲۴ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.