پارت ششم
پرش زمانی به شب یک ساعت بعد کار
ویو ات
جیمین خوابیده بود منم تو بغلش بودم ولی هر کاری میکردم خوابم نمیبرد.
خیلی حس خوبی داشتم وقتی تو بغلش بودم کم کم داش خوابم میبرد که با سر صدایی که از پایین اومد چشامو باز کردم،سرمو به سینه جیمین فشردم و با ترس چشامو بستم.
ویو جیمین
خواب بودم که با حس سفتی رو سینم بیدار شدم دیدم ات سرشو به سینم فشار داده انگار که ترسیده بود.
=بیب چیزی شده
+جیمینا
=جانم بیب چرا اروم حرف میزنی
+هیشش فک کنم دزد اومده
=چرا اینو میگی بیب
+از پایین سر و صدا میاد
تمام این حرفاشونو اروم میگن
ویو ات
جیمین اروم از سر جاش بلند شدو خواست به بره در و باز کنه که گفتم
+جیمینا
=جانم
+از تو کمد باتون بردار برو دست خالی نرو
=بیب تو کمدت باتوم داری
+ااره
رف از او کمد باتوم و برداشت و با هم به سمت پایین رفتیم
برق اشپزخونه روشن بود.
+جیمینا
=جانم
+فک فک کنم تو اشپزخونس نگا
=اوم تو همینجا بمون
+اما
=اما نداریم
ویو جیمین
رفتم تو اشپزخونه و دیدم بله دزد اونجاس.دستمو گرفتم بالا و یه ضربه محکم به سرش زدم که بیهوش شد.....
ویو ات
جیمین خوابیده بود منم تو بغلش بودم ولی هر کاری میکردم خوابم نمیبرد.
خیلی حس خوبی داشتم وقتی تو بغلش بودم کم کم داش خوابم میبرد که با سر صدایی که از پایین اومد چشامو باز کردم،سرمو به سینه جیمین فشردم و با ترس چشامو بستم.
ویو جیمین
خواب بودم که با حس سفتی رو سینم بیدار شدم دیدم ات سرشو به سینم فشار داده انگار که ترسیده بود.
=بیب چیزی شده
+جیمینا
=جانم بیب چرا اروم حرف میزنی
+هیشش فک کنم دزد اومده
=چرا اینو میگی بیب
+از پایین سر و صدا میاد
تمام این حرفاشونو اروم میگن
ویو ات
جیمین اروم از سر جاش بلند شدو خواست به بره در و باز کنه که گفتم
+جیمینا
=جانم
+از تو کمد باتون بردار برو دست خالی نرو
=بیب تو کمدت باتوم داری
+ااره
رف از او کمد باتوم و برداشت و با هم به سمت پایین رفتیم
برق اشپزخونه روشن بود.
+جیمینا
=جانم
+فک فک کنم تو اشپزخونس نگا
=اوم تو همینجا بمون
+اما
=اما نداریم
ویو جیمین
رفتم تو اشپزخونه و دیدم بله دزد اونجاس.دستمو گرفتم بالا و یه ضربه محکم به سرش زدم که بیهوش شد.....
- ۱۷.۱k
- ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط