التماست می کنم شـاید بمانی جان من
التماست می کنم شـاید بمانی جان من
از چه آخــر می روی ازقلب بی سامان من
روح من در جســم تو دارد هــــوای زندگی
پس چرا دنیـای من را کرده ای زندان من
بی وفا اینگــونه با من عاشق آزاری نکن
رحمی آخــرکن به قلب زار و سرگردان من
در میان هـــاون احســاس تو له گشته ام
ای دریغا،عشق زیبایت شده سندان من
ای زلیخـــا چاه تنهـــایی برایـــم کم نبود
رهسپارم کـــرده ای از طلعت کنعان من
شهریارت گشتم و دیوانی از غم گفته ام
ای ثریا شهر تبریزت شـده ایران من
#مرتضی_شاکری
از چه آخــر می روی ازقلب بی سامان من
روح من در جســم تو دارد هــــوای زندگی
پس چرا دنیـای من را کرده ای زندان من
بی وفا اینگــونه با من عاشق آزاری نکن
رحمی آخــرکن به قلب زار و سرگردان من
در میان هـــاون احســاس تو له گشته ام
ای دریغا،عشق زیبایت شده سندان من
ای زلیخـــا چاه تنهـــایی برایـــم کم نبود
رهسپارم کـــرده ای از طلعت کنعان من
شهریارت گشتم و دیوانی از غم گفته ام
ای ثریا شهر تبریزت شـده ایران من
#مرتضی_شاکری
۱.۶k
۰۳ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.