خدا بر بوم هستی نقش ماهت را پدید آورد

خدا بر بومِ هستی نقشِ ماهت را پدید آورد
تو را زیباتر از آنچه به فکرش می رسید آورد

چه تلفیقِ قشنگی، گرچه اندامِ تو موزون بود
وجودت را ولی در قالبِ شعرِ سپید آورد

چه آهویی! چه گلرویی! چه گیسویی! چه جادویی!
بنازم آن قلم مویی که نقشت را پدید آورد

چه رویایی ست خورشیدی که بعد از قرنها از دور
برایِ هر درِ بسته، به دستِ تو کلید آورد

به استقبالِ تو از آسمان تا خاک، فرشِ گُل
عجب نقش و نگاری بر شکوفه برگِ بید آورد

نسیم آرا و گندمگون، به باغِ سبزه و زیتون
خدا نامِ تو را پیش از شکفتن هایِ عید آورد

به شوقِ دیدن و بوسیدنت صد سرمه نستعلیق
تو را تا قصرِ آیینه، به دید و بازدید آورد

جوانه در جوانه غرقِ گندم شد هوایِ شوق
دری وا کردم و یک قاصدک از تو نوید آورد

سرانجام انتظارم سررسید و با قدمهایت
زمین، اسفندِ زیبایی به برگِ "سررسید" آورد

به رویِ برگِ گُل، شعری نوشتم در شبِ جشنت
همین شعری که با هر بیتِ خود عشق و اُمید آورد

عاشقانه های #شهراد_میدری
دیدگاه ها (۱)

التماست می کنم شـاید بمانی جان مناز چه آخــر می روی ازقلب بی...

موی ِ خرمای ِ تو نخلستان تر از این حرفهاستبید ِ مجنونی که سر...

مدار چرخ،به کجداریش نمی ارزددو روز عمر،به این خواریش نمی ارز...

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات کجایی؟ای ز جان خوشتر ، شبت خوش ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط