*ویو کوک
*ویو کوک
با کله رفتم شرکت تا رسیدم ماشینو نگه داشتم
رفتم داخل شرکت رفتم تبقه ۷ اتاق خودم راحت
روی صندلیم لم دادم اخییییی کی میشه با نیکا
جور بشم(گهی صبر کنی ز قوره حلوا سازی فرزندم
صبور باش)وقتی یادم میاد که دنبال مشخصات یه پسر بودم ولی یهو این گیرم اومد هه اینجوریه
که الان ۵ماهه عاشقشم و نمیتونم بهش بگم ااااه
لعنتی اوم حتی منو ندیده ولی برعکس منو اونو
کامل میشناسم اه قلبم گرف لعنتی ایم
کوش......اینها یه قلوپ خوردم یهو یکی اومد تو
برگشتم الکس بود اه الکس چند بتر بهت گفتم
وقتی میایی تو در بزن
الکس:ببخشید ارباب خبر فوری داشتم
کوک:بگو
الکس:ارباب همچین آماده کردیم و به مخفی گاه
بردیم تا شما ساعت ۱شب اعلام حضور کنید و
جلسه رو آماده کنید یه خبرم واس اقایه کیم
فرستادیم تا شما معاملع کنید
کوک: اوکی میتونی بری
الکس:چشم ارباب
کوک:هوفففف عا راستی الکس
الکس:بله ارباب
کوک:امروز شرکت ساعت ۲:۲۳دقیقه تعطیل میشه
به خانم شین بگو اعلام کنه
الکس:چشم ارباب
++++++++++++
ویو نیکا
هوووووووف خسته شدم چقدر کار منشی دفتر
بودن چرتهههههه چرا کسی نمیاد اخهههههه اه
ساعت چنده......نههه تازه شده۱:۵۴ لعنت اییی
حوصلم سر رفتهههههه چند وقته که هیچ کاری
نکردم😭😭😭😭😭 تو همین فکرا بودم
گوشیم زنگ خورد نگا کردم عه ایول کوین زنگ
زدهههههه (شروع مکالمه نیکا و کوین)
نیکا:سلاااااااام چطوری گرااااااز
کوین:سلااااام خوبم گااااااااو(روش صحیحرفتار من
و دوستانم😐😑)
نیکا:خوبه خب چیشد زنگ زدی
کوین:امممم هیچی فقط خواستم بگم
ساعت۱۱:۵۶دقیق شب تو خونه کارینا یه دور همی
دوستانه داریم و قراره خوش بگذرونیم هستی
دیگه
نیکا:عههه ایول بابا هستم اره هستم.
کوین:عه پس اوکی فعلا خدافس(پایان مکالمه)
(کوین و نیکا ۳ماهه با هم دوستن)
هووووو لیلیلیلی بلخرههههه.
پارت۳
هوهو ببینم خوشت اومده؟
پس لایک کن تا پارت بعدیرو بزارم کیووووت😍💕
اسم رمان:#عشق_مافیایی
با کله رفتم شرکت تا رسیدم ماشینو نگه داشتم
رفتم داخل شرکت رفتم تبقه ۷ اتاق خودم راحت
روی صندلیم لم دادم اخییییی کی میشه با نیکا
جور بشم(گهی صبر کنی ز قوره حلوا سازی فرزندم
صبور باش)وقتی یادم میاد که دنبال مشخصات یه پسر بودم ولی یهو این گیرم اومد هه اینجوریه
که الان ۵ماهه عاشقشم و نمیتونم بهش بگم ااااه
لعنتی اوم حتی منو ندیده ولی برعکس منو اونو
کامل میشناسم اه قلبم گرف لعنتی ایم
کوش......اینها یه قلوپ خوردم یهو یکی اومد تو
برگشتم الکس بود اه الکس چند بتر بهت گفتم
وقتی میایی تو در بزن
الکس:ببخشید ارباب خبر فوری داشتم
کوک:بگو
الکس:ارباب همچین آماده کردیم و به مخفی گاه
بردیم تا شما ساعت ۱شب اعلام حضور کنید و
جلسه رو آماده کنید یه خبرم واس اقایه کیم
فرستادیم تا شما معاملع کنید
کوک: اوکی میتونی بری
الکس:چشم ارباب
کوک:هوفففف عا راستی الکس
الکس:بله ارباب
کوک:امروز شرکت ساعت ۲:۲۳دقیقه تعطیل میشه
به خانم شین بگو اعلام کنه
الکس:چشم ارباب
++++++++++++
ویو نیکا
هوووووووف خسته شدم چقدر کار منشی دفتر
بودن چرتهههههه چرا کسی نمیاد اخهههههه اه
ساعت چنده......نههه تازه شده۱:۵۴ لعنت اییی
حوصلم سر رفتهههههه چند وقته که هیچ کاری
نکردم😭😭😭😭😭 تو همین فکرا بودم
گوشیم زنگ خورد نگا کردم عه ایول کوین زنگ
زدهههههه (شروع مکالمه نیکا و کوین)
نیکا:سلاااااااام چطوری گرااااااز
کوین:سلااااام خوبم گااااااااو(روش صحیحرفتار من
و دوستانم😐😑)
نیکا:خوبه خب چیشد زنگ زدی
کوین:امممم هیچی فقط خواستم بگم
ساعت۱۱:۵۶دقیق شب تو خونه کارینا یه دور همی
دوستانه داریم و قراره خوش بگذرونیم هستی
دیگه
نیکا:عههه ایول بابا هستم اره هستم.
کوین:عه پس اوکی فعلا خدافس(پایان مکالمه)
(کوین و نیکا ۳ماهه با هم دوستن)
هووووو لیلیلیلی بلخرههههه.
پارت۳
هوهو ببینم خوشت اومده؟
پس لایک کن تا پارت بعدیرو بزارم کیووووت😍💕
اسم رمان:#عشق_مافیایی
۱.۲k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.