چرا نمی کشد مرا خدای چشمهای تو


چرا نمی کُشد مرا ، خدای چشم‌های تو
میان آب و آتشم برای چشم‌های تو

 قسم به ساحت غزل ، دقیقه ای هزار بار
دلم عجیب می کند هوای چشمهای تو

چقدر با ستاره ها به لحن ِ آب و آینه
شبانه حرف می زنم به جای چشم‌های تو

 از آن شبی که دیدمت ، همان یکی دو قرن پیش
نشسته ام کنار دل ، به پای چشم‌های تو

 سکوت گاه گاه تو ، مرا شکنجه می دهد
خدا کند که بشنوم صدای چشم‌های تو

 اگر چه شرم می کنم بگویمت که شاعرم
ولی تمام این غزل ، فدای چشم‌های تو...
دیدگاه ها (۰)

بامنی اما نفهمیدی که تنهاتر شدمگریه کردم فکر کردی زیر باران ...

من و دیوار - و دیوار- و دیوار... نشدهیچ کس مثل من از پنجره ب...

ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﭼﺘﺮ ﻭ ﺷﺎﻝ ﻭ ﺷﻨﻞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺎ ﺩﻭ ﺗﺎ …ﺟﻮﯼ ﻭ ﺩﻭ ﺟﻔﺖ ﭼﮑﻤﻪ ﻭ ...

سالها میگذرد از شب تلخ وداعاز همان شب که تو رفتی و به چشمان ...

‍میوه لبهای تودر زیر باران چیدنی استچشم تو کهنه شرابی تا ابد...

از تو می گویم غزل با این دل شیدایی امشاعر چشم فریبا ، خالق ز...

از تو می گویم غزل با این دل شیدایی امشاعر چشم فریبا ، خالق ز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط