عاشق پیراهن چهارخانه ی مردانه بود

عاشقِ پیراهنِ چهارخانه ی مردانه بود!
روبروی ویترین مغازه ها می ایستادیم و برایم انتخاب میکرد...
چشم بسته سلیقه اش را قبول داشتم
قرار بود یک یادگاری بدهیم به یکدیگر؛
یکی از چهارخانه هایم را خواست که هروقت تن میکردم
تا ساعتها قربانِ قد و بالایم میرفت
انتخابِ خودَش هم بود...
یک روز برایم عکسی فرستاد که دیدم لباسم را تن کرده و
آستینهایش را مثلِ خودم تا آرنج بالا زده و
لبخندِ لعنتی اش را هم چاشنیِ عکس کرده...
میگفت دلم نمی آید زیاد بپوشمش
مبادا بویِ عطرِ تلخِ مردانه ات از رویِ لباس بپَرَد!
میگفت چهارخانه هایت را که تن میکنم،
امنیت تمامِ وجودم را میگیرد
حالا سالهاست که ندارَمش
دلیلش مهم نیست
مهم تمام چهارخانه هایی ست،
که دیگر صاحبخانه ندارد!


#علی_قاضی
دیدگاه ها (۱)

امشبسربلندی ابراهیمآرامش اسماعیل امیدواری هاجرعطر عرفه وبرکت...

بدون بال هم می توان پرواز کرد ؛ به لبخندهای مادرت فکر کن ، و...

با ﻋﺠﻠﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢکه ﻣﺤﮑﻢ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺧﻮﺭﺩﻡ .." ﺁﺩﻡ "ﺑﻮﺩ!ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑ...

#تُ به تحریکِ فلک،فتنه‌یِ دورانِ منی،من به تصدیقِ نظر،محوِ ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط