هزار یک شب وشب نهم
هزار یک شب وشب نهم
سه خاتون بغدادی
ای امیر من راویان وقصه پردازان اورده اند که روزی مردی باربر کنار بازار بغداد ایستاده بود،ومنتظر کسی برای بار ببرد و پولی بگیرد .
درهمین دختر زیبا نزدش آمد،وباصدا لطیف گفت این سبد را بگیر وبا من همراه شو وخریدهایم رابه منزل ببریم .مرد باربر اطاعت امر کرد.ودختر صیفی جات ،زیتون ،انار ،شفتالو.به وگوشت خرید.وانگاه عطرهای گونان وشمع های مختلف خرید ودرسبد باربر گذاشت .مردباربر گفت :کاش بانوی من عرض کرده بودن خری میخواهند،نه مرد باربری !دختر پرخاش کرد گفت دستمزد خوبی خواهم داد...
مرد ودختر به سمت خانه حرکت کردن وبه خانه زیبارسیدن وکوبه در زادند.دختری که زیبا تر از دختر اول بود در گشود.ومرد به داخل رفت واز حیاط زیبا عبور کرد وبه استخر رسید .درلب استخر دختر زیبا یش صد چندان از دودختر بود رادید ،مردباربر بادیدن آن دختر پاهیش لرزید .وسست شد .که دختر اول فریاد زد .ودختر اول گفت به جای فریاد کشیدن به اوکمک کنید.وبعد ازاینکه مرد باربر خریدها روی زمین گذاشت دختر اول 2سکه زر به مرد باربر داد وبا لحن آمرانه گفت برو .ولی مرد محو تماشای دختر بود .وانگاه دختر گفت چه شد کم است وسکه از زر به جلو مرد پرت کرد .مرد گفت .نه هرگز من مهبوت زیبا خاتو ن هاشدم .وخاتون اول با شنیدن این حرف قهقه سر داد .وگفت آیا دوست داری خدمتکار ما شوی .وشب ها نزد وفرزندوهمسر ت بروی.باربر گفت من همسری ندارم ودرکاروان سراشب ها سر میکنم .خاتون اول گف آیاسواد خواندن ونوشتن داری؟باربر گفت اری من سرنوشت عجیب دارم وروزگار مرا به این فلاکت کشاند،
خاتون اول گفت بسیارخوب حال این نوشته که سر در ایوان است بخوان .ومرد با صدای بلند خواند هرچه دیدید نپرسید ،وتا نپرسید ند سخن نگویید.ومرد اطاعت امرکرد وسوگند خورد.
وهواتاریک شد ،وخاتون های خودرا ارسته کردن وعطر زدن وسفره ای پر از میوها وشراب ها گوناگون چیدن .که صدای در آمد،وخاتون سوم رفت که در بازکند.وسه مرد ژولیده بالباس های مندرس که هر سه چشم چپ کور بود وگونه ای پر از مو چانه ای بدون مو داشتندوهرکدام وسازی داشتن
وخاتون اول گفت .این ها با سر ولباس مضحک باعث خنده ما میشوند.ولی قبل از ساز زدن آن سه مرد گوشزد شد نوشته ایوان وان مردان سوگند خوردن .
دراینجا شهرباز به خواب رفته بود
*پایان شب نهم*
سه خاتون بغدادی
ای امیر من راویان وقصه پردازان اورده اند که روزی مردی باربر کنار بازار بغداد ایستاده بود،ومنتظر کسی برای بار ببرد و پولی بگیرد .
درهمین دختر زیبا نزدش آمد،وباصدا لطیف گفت این سبد را بگیر وبا من همراه شو وخریدهایم رابه منزل ببریم .مرد باربر اطاعت امر کرد.ودختر صیفی جات ،زیتون ،انار ،شفتالو.به وگوشت خرید.وانگاه عطرهای گونان وشمع های مختلف خرید ودرسبد باربر گذاشت .مردباربر گفت :کاش بانوی من عرض کرده بودن خری میخواهند،نه مرد باربری !دختر پرخاش کرد گفت دستمزد خوبی خواهم داد...
مرد ودختر به سمت خانه حرکت کردن وبه خانه زیبارسیدن وکوبه در زادند.دختری که زیبا تر از دختر اول بود در گشود.ومرد به داخل رفت واز حیاط زیبا عبور کرد وبه استخر رسید .درلب استخر دختر زیبا یش صد چندان از دودختر بود رادید ،مردباربر بادیدن آن دختر پاهیش لرزید .وسست شد .که دختر اول فریاد زد .ودختر اول گفت به جای فریاد کشیدن به اوکمک کنید.وبعد ازاینکه مرد باربر خریدها روی زمین گذاشت دختر اول 2سکه زر به مرد باربر داد وبا لحن آمرانه گفت برو .ولی مرد محو تماشای دختر بود .وانگاه دختر گفت چه شد کم است وسکه از زر به جلو مرد پرت کرد .مرد گفت .نه هرگز من مهبوت زیبا خاتو ن هاشدم .وخاتون اول با شنیدن این حرف قهقه سر داد .وگفت آیا دوست داری خدمتکار ما شوی .وشب ها نزد وفرزندوهمسر ت بروی.باربر گفت من همسری ندارم ودرکاروان سراشب ها سر میکنم .خاتون اول گف آیاسواد خواندن ونوشتن داری؟باربر گفت اری من سرنوشت عجیب دارم وروزگار مرا به این فلاکت کشاند،
خاتون اول گفت بسیارخوب حال این نوشته که سر در ایوان است بخوان .ومرد با صدای بلند خواند هرچه دیدید نپرسید ،وتا نپرسید ند سخن نگویید.ومرد اطاعت امرکرد وسوگند خورد.
وهواتاریک شد ،وخاتون های خودرا ارسته کردن وعطر زدن وسفره ای پر از میوها وشراب ها گوناگون چیدن .که صدای در آمد،وخاتون سوم رفت که در بازکند.وسه مرد ژولیده بالباس های مندرس که هر سه چشم چپ کور بود وگونه ای پر از مو چانه ای بدون مو داشتندوهرکدام وسازی داشتن
وخاتون اول گفت .این ها با سر ولباس مضحک باعث خنده ما میشوند.ولی قبل از ساز زدن آن سه مرد گوشزد شد نوشته ایوان وان مردان سوگند خوردن .
دراینجا شهرباز به خواب رفته بود
*پایان شب نهم*
- ۱.۷k
- ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط