هزار یک شب

هزار یک شب
*سه خاتون بغدادی * شب دهم


واما ای ملک من بعداز نشستن ان سه نوازنده ژنده پوش ونوشیدن ومیل کردن غذا ومیوه ونوشیدنی ها شروع به ساز زدن کردن .مرد باربر نیز که صدای زیبا داشت،شروع به خواندن آواز کرد،واز قضا امیربغداددرلباس مبدل در شهر گشت گذار بودن.که صداساز اواز راشنید.وامیر به وزیرش دستور دادکه دق الباب کند..وخاتون سوم پشت در رفت وپرسید کیست .وزیر گفت ما تاجران طبرستانی هستیم، راه را دراین تاریکی شب گم کرده ایم ،اجازه میخواهیم شب را دراینجا بگذارنیم .وخاتون اول اجازه داد . امیرو وزیر وارد شدن .وآنها نیز سوگند یاد کردند که نه چیزی بپرسند ونه به کسی چیزی بگویند.ودوباره سه مرد ساز زدن وباربر خواند.وانگاه خاتون اول دو سگ را اورد وشروع به تازیانه آن سگها کرد .وانگاه بعد از کتک زدن زیاد سگها رادرآغوش گرفت وگریه سرداد.وبعددخود چنگ برداشت واواز سر داد وبعد فریادکشید ،جامعه درید وبیهوش شد،ودرکمال تعجب دیدن دربدن خاتون جای تازیانه است .وبعد خاتون دوم شروع کرد به چنگ زدن وخواندن.وخاتون دوم نیز مثل خاتون اول بیهوش شد واونیز در بدنش جای تازیانه بود.وامیر کنجکاو بود علت این حوادث رابداند.ولی وزیر اورا منع کرد ویاداور شد که امیر سوگند یاد کرده است.امیر روبه مردباربر کرد وخواست که از خاتون سوم بپرسد. مرد گفت من نیز سوگند خوردم.امیر فریاد زد گفت،من امیر بغدادهستم وتوباید اطاعت کنی وگرنه فردا تورا خواهم کشت .باصدای امیر دوخاتون برخواستند ونشستند .وپرسیدن علت فریاد رابپرسید.وانگاه مرد باربرگفت این که اقا امیر بغدادن وآن پیر وزیرش ،واین سه نوازنده
خواهان این هستیم که علت ماجرایی امشب را بدانیم .
وخاتون عصبانی شدن گفتن شما پیمان شکنی کردید .وآنگاه دست ها برهم زد وهفت غلام امده ودست وپاها ی مردان رابستند،وخواستن آن ها رابکشند.که خاتون اول گفت بگذار اول حکایت زندگیشان رابدانم آنگاه آن ها سزای پیمان شکنی را خواهند داد.وازمرد حمال خواست که ماجرایش را بگوید.مرد گفت من حکایت زندگیم را عصر برایتان بازگو کردم واگر پیمان شکنی کردم.وقتی شما بی هوش بوده اید آن مرد خود را امیر بغداد معرفی کرد ،وگفت اگر نپرسم مرا فردا خواهد کشت..من اگر جای خاتون کوچکتر بودم هرگز دربه روی این افراد باز نمیکردم ،تادچاراین دردسر نشوم .
خاتون اول گفت .ازجان تو گذشتم ،چون صدای دلنشین داری ...
وشب به بامداد رسید ویک شب دیگر شهرزاد جان سالم به دربرد


پایان شب دهم
دیدگاه ها (۶)

پسره اومده پی وی میگه : کثافط نمی تونم تحمل کنم ببینم کسی از...

چند پیام زیبا: اگر حق با شماست، به خشمگین شدن نیازی نیست؛ و ...

هزار یک شب وشب نهم سه خاتون بغدادی ای امیر من راویان وقصه پر...

یارو یه جور میگه اون پست شما کپی بود یکی ندونه فک میکنه نسخه...

سرگرم درسم بودم ببخشید دیر ارسال کردم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط