قراردادعشق

#قرارداد_عشق
پارت ²⁰

در همین حین، صدای قدم‌هایی از انتهای راهرو به گوش رسید.
ا.ت نفسش را در سینه حبس کرد. نور چراغ‌های عمارت روشن شد و تهیونگ با همان لبخند تلخ و دوست‌داشتنی‌اش در مقابل او ظاهر شد.
"بالاخره رسیدی، نامزد من!" تهیونگ گفت و به آرامی به سمت ا.ت قدم برداشت. چشمانش پر از نگرانی بود، اما سعی می‌کرد آن را پنهان کند.
ا.ت می‌دانست که این تازه شروع داستان عشق آن‌هاست، عشقی که در میان گلوله و خطر شکوفا شده بود.
ا.ت با دیدن تهیونگ، انگار تمام وجودش از سنگینی رها شد. نگرانی و ترس تمام آن ساعات در یک لحظه به آرامش تبدیل شد. "تهیونگ!" با صدایی که از ته گلویش می‌آمد، گفت. چشمانش پر از اشک‌هایی بود که تا به حال جلوی تهیونگ کنترلشان کرده بود.

تهیونگ با قدم‌هایی آرام به سمت ا.ت آمد. لبخند تلخ همیشگی‌اش حالا کمی نرم‌تر شده بود و چشمان نافذش، با نگرانی پنهانی، ا.ت را از سر تا پا اسکن می‌کرد. "حالت خوبه؟" پرسید، صدایش برخلاف لحن قاطع همیشگی‌اش، حالا پر از لطافت بود.

ا.ت نمی‌توانست حرف بزند. فقط سرش را به نشانه تأیید تکان داد و ناگهان خودش را در آغوش تهیونگ انداخت. تهیونگ برای لحظه‌ای جا خورد، اما به سرعت دست‌هایش را دور ا.ت حلقه کرد و او را محکم به خودش فشرد. بوی عطر تهیونگ، ترکیبی از دود و باروت و رایحه خاص خودش، ا.ت را آرام می‌کرد.

"فکر کردم... فکر کردم اتفاقی برات افتاده..." ا.ت با صدایی خفه زمزمه کرد.

تهیونگ به آرامی موهای ا.ت را نوازش کرد. "من همیشه برمی‌گردم، نامزد من. مگه نگفتم؟" لحنش حالا پر از شوخی بود، اما ا.ت می‌دانست که در پس این کلمات، چقدر نگرانی و احساس پنهان شده است.

تهیونگ به آرامی ا.ت را از خودش جدا کرد، اما دست‌هایش را روی شانه‌های او نگه داشت. چشمانش را در چشمان ا.ت دوخت. نور کم عمارت، هاله‌ای از رمز و راز دور آن‌ها ایجاد کرده بود. "شجاع بودی، خیلی شجاع..." تهیونگ گفت و به آرامی گونه ا.ت را نوازش کرد.
فاصله بین آن‌ها هر لحظه کمتر می‌شد. ا.ت می‌توانست نفس‌های گرم تهیونگ را روی صورتش حس کند. قلبش دوباره شروع به تپیدن کرد، این بار نه از ترس، بلکه از هیجان و انتظار. چشمان تهیونگ به آرامی روی لب‌های ا.ت سر خورد. همان لب‌هایی که تا به حال از آن‌ها فقط کلمات دستور شنیده بود، حالا آماده بودند که طعم عشقی پنهان را بچشند.

#فیک #بی_تی_اس #کره_جنوبی #آرمی #فیکشن#وانشات #سناریو #کیپاپ #جدید#انهایپن
دیدگاه ها (۰)

#قرارداد_عشقپارت ²¹تهیونگ به آرامی خم شد. ا.ت چشمانش را بست....

#قرارداد_عشقپارت ²²تهیونگ سعی کرد خونسردی‌اش را حفظ کند، "جو...

#قرارداد_عشقپارت ¹⁹ا.ت با مهارت خاصی لامبورگینی مشکی تهیونگ ...

#قرارداد_عشقپارت ¹⁸"آخ جون، مهمونی تازه شروع شد!" تهیونگ با ...

پارت 3

پارت 2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط