قراردادعشق
#قرارداد_عشق
پارت ¹⁸
"آخ جون، مهمونی تازه شروع شد!" تهیونگ با لبخندی کج گفت.
مهاجمان که حالا در میان دود و آژیرهای آزاردهنده گرفتار شده بودند، به سختی میتوانستند یکدیگر را ببینند. تهیونگ از این فرصت استفاده کرد و با سرعت به سمت یک پنجره بزرگ که رو به کوچه پشتی باز میشد، رفت. او میدانست که این کوچه به یک خیابان فرعی میرسد که همیشه تاکسیهای زیادی در آن منتظر مسافر هستند.
با یک ضربه محکم، پنجره را شکست و از آن بیرون پرید. بدون لحظهای توقف، شروع به دویدن در کوچه کرد. صدای آژیر پلیس و آتشنشانی از هر طرف به گوش میرسید. او میدانست که ا.ت باید تا الان از پارکینگ خارج شده باشد.
تهیونگ به سرعت خود را به خیابان فرعی رساند. یک تاکسی زرد درست جلوی او ایستاد. او بدون معطلی سوار شد. "هر جا که میتونی برو، فقط سریع باش!" تهیونگ با صدایی محکم گفت و یک دسته اسکناس روی صندلی پرتاب کرد.
راننده تاکسی که از عجله تهیونگ متعجب شده بود، با سرعت حرکت کرد. تهیونگ در آینه عقب، دود سیاهی را که از بوتیک بلند میشد، دید. او مطمئن بود که مهاجمان برای مدتی درگیر آتش و پلیس خواهند بود. حالا تنها کاری که باید میکرد، پیدا کردن ا.ت بود. "ا.ت، امیدوارم حالت خوب باشه..." زیر لب زمزمه کرد. او میدانست که این تازه شروع بازی خطرناکی است که آنها با هم درگیر آن شدهاند و هر طور شده باید ا.ت را پیدا کند.
#فیک #بی_تی_اس #کره_جنوبی #آرمی #فیکشن#وانشات #سناریو #کیپاپ #جدید#انهایپن
پارت ¹⁸
"آخ جون، مهمونی تازه شروع شد!" تهیونگ با لبخندی کج گفت.
مهاجمان که حالا در میان دود و آژیرهای آزاردهنده گرفتار شده بودند، به سختی میتوانستند یکدیگر را ببینند. تهیونگ از این فرصت استفاده کرد و با سرعت به سمت یک پنجره بزرگ که رو به کوچه پشتی باز میشد، رفت. او میدانست که این کوچه به یک خیابان فرعی میرسد که همیشه تاکسیهای زیادی در آن منتظر مسافر هستند.
با یک ضربه محکم، پنجره را شکست و از آن بیرون پرید. بدون لحظهای توقف، شروع به دویدن در کوچه کرد. صدای آژیر پلیس و آتشنشانی از هر طرف به گوش میرسید. او میدانست که ا.ت باید تا الان از پارکینگ خارج شده باشد.
تهیونگ به سرعت خود را به خیابان فرعی رساند. یک تاکسی زرد درست جلوی او ایستاد. او بدون معطلی سوار شد. "هر جا که میتونی برو، فقط سریع باش!" تهیونگ با صدایی محکم گفت و یک دسته اسکناس روی صندلی پرتاب کرد.
راننده تاکسی که از عجله تهیونگ متعجب شده بود، با سرعت حرکت کرد. تهیونگ در آینه عقب، دود سیاهی را که از بوتیک بلند میشد، دید. او مطمئن بود که مهاجمان برای مدتی درگیر آتش و پلیس خواهند بود. حالا تنها کاری که باید میکرد، پیدا کردن ا.ت بود. "ا.ت، امیدوارم حالت خوب باشه..." زیر لب زمزمه کرد. او میدانست که این تازه شروع بازی خطرناکی است که آنها با هم درگیر آن شدهاند و هر طور شده باید ا.ت را پیدا کند.
#فیک #بی_تی_اس #کره_جنوبی #آرمی #فیکشن#وانشات #سناریو #کیپاپ #جدید#انهایپن
- ۳.۰k
- ۰۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط