دلنوشته لیلی
#دلنوشته_لیلی
#تنها_برای_چشمهایش
چشماهایش از پشت آن سیم ها مانند یک ببرزخمی آماده بود تا پاره پاره سازد دنیای مرا!....
نمیدانم از جانم چه میخواست....
ولی تمام وجودم مرا به آن طرف حصار سیمی میکشید!...
همچون زبانه های آتش میرقصید و اغوا گری میکرد...!..
به تاراج میبرد جان و روح مرا....
آتش گرفتنم را با عمق وجودم مزه مزه کردم...
آه که چه سوزش بزرگ لذت بخشی!...
سوختن مگر نابودی نیست؟؟؟...
چرا زیباتر خاکسترم از نو بنیاد شد و برخواستم؟!....
از دهانم هزاران غزل فواره زد!...
صدای نجوای بند بند وجودم را میشنیدم!...
محو کن این حصار را!....
هنگامه ی پیوستن و یکی شدن را برسان!...
هنگامه ی ویرانگری...!
انگشتانِ از جنس آب من...
در زندان آتشینِ وحشی انگشتانش میرقصید!...
آب در عطش آتش؟!!...
آتش در تلاطم به آغوش کشیدن ویرانگرش؟؟!!...
داستان جنون مرا نخوان ای غریبه!...
بی شک هیچگاه مثل قبل نخواهی شد!....
#تنها_برای_چشمهایش
چشماهایش از پشت آن سیم ها مانند یک ببرزخمی آماده بود تا پاره پاره سازد دنیای مرا!....
نمیدانم از جانم چه میخواست....
ولی تمام وجودم مرا به آن طرف حصار سیمی میکشید!...
همچون زبانه های آتش میرقصید و اغوا گری میکرد...!..
به تاراج میبرد جان و روح مرا....
آتش گرفتنم را با عمق وجودم مزه مزه کردم...
آه که چه سوزش بزرگ لذت بخشی!...
سوختن مگر نابودی نیست؟؟؟...
چرا زیباتر خاکسترم از نو بنیاد شد و برخواستم؟!....
از دهانم هزاران غزل فواره زد!...
صدای نجوای بند بند وجودم را میشنیدم!...
محو کن این حصار را!....
هنگامه ی پیوستن و یکی شدن را برسان!...
هنگامه ی ویرانگری...!
انگشتانِ از جنس آب من...
در زندان آتشینِ وحشی انگشتانش میرقصید!...
آب در عطش آتش؟!!...
آتش در تلاطم به آغوش کشیدن ویرانگرش؟؟!!...
داستان جنون مرا نخوان ای غریبه!...
بی شک هیچگاه مثل قبل نخواهی شد!....
۱۸.۳k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.