دلنوشتهلیلی

#دلنوشته_لیلی
#تنها-برای-چشمهایش
در آن هنگام که باران به وصال زمین میرسد و علفزار ها را آبستن از عشق میکند.....
در آن هنگام که بوی خاک تازه پیوندت را با طبیعت قلقلکی نرم و دلنشین میدهد...
در آن هنگام که موهایم در دست باد پیچ و تابی دارد همچون قلب همیشه در طغیانم....
در آن هنگام که تمام اجزای وجودم ذره به ذره حکایتی دارند از جنون و دیوانگی و قدرت....
در آن هنگام میگویم با روحم نه با کلام...
که تو را...."دوست دارم"...
که تشنه ی توام...تمام وجود دیوانه و شوریده ی من تورا خواهان است...
تویی که نمیدانم نامت را چه بگذارم...
تو لابه لای همین شعرهای دیوانه من متولد شدی...
بال و پرت را گشودی...
سینه ام را لمس کن...
که برای تو کهکشانی شده پر از طغیان....
به وطنت باز گرد...
#لیلی
دیدگاه ها (۵)

من زاده ی بهارم...فرزند اردیبهشت...کسی چه میداند..شاید قرن ه...

#دلنوشته_لیلی#تنها_برای_چشمهایشچشماهایش از پشت آن سیم ها مان...

#دلنوشته.لیلیدیداری دوباره....بزم من و تو پس از سالها...با ت...

#دلنوشته_لیلی#تنها_برای_چشمهایشزیر پوسته ی ضخیم و یاغی و جنگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط