ازدواجاجباری

<#ازدواج_اجباری🦋>
<پارت:1🥺>
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
معرفی شخصیت:

ات: دختری کیوت و بامزه 20سالشه

ته: پسری خشن و سرد ک ژنرال هس22سالشه

یونا: دوست ات

سانا: خواهر ات

ایو: مارد ات

مامجون: پدر ات

جین: پدر ته

(خلاصه شخصیت ها زیادن ت رمان اشنا میشین)
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

ویو ات
صب از خواب پاشدم
رفتمWcکارای لازمم رو انجام دادم
ی لباس پوشیدم (عکس میزارم)
و رفتم پاینن

ات: سلام صب بخیر
ایو: سلام دخترم
نامجون: سلام دخترم
بیا اینجا باهات کار دارم
ات: چشم
نامجون: دخترم ت فردا باید ازدواج کنی
ات: چیی؟
نامجون:دخترم من موقعی ک ت کوچیک بودی با پدر تهیونگ سرط بستم
ک وقتی ت بزرگ شدی با ته ازدواج کنی
و اگر این کار رو نکنی
اونا منو ت و خواهرت و مادرت رو میکشن

ویو ات
وقتی پدرم اینو گفت خیلی ناراحت شدم
ولی باید قبول میکردم چون چاره ای دیگ ای نداشتم

ات: باش قبوله بریم برای صبحونه


(پرش زمانی بعد از خوردن صبحونه )


ویو ات
بعد از اینکه صبحونه خردیم
من رفتم ت اتاقم و ی لباس پوشیدم
(عکس میزارم)
و با یونا و سانا رفتم
پاساژ و ی لباس خشگل گرفتم
(عکس میزارم)
و رفتیم خونه و

( شب شد)

ساعت 7 بود رفتم ی دوش 30 مینی گرفتم و اومدم بیرون ی میکاپ ساده کردم
و لباسم رو پوشیدم
و رفتم پایین ک زنگ در خورد رفتم در رو باز کردم
ی پسر خوشگل و خوش تیپ رو دیدم

ات: سلام
اگر اشتباه نکنم شما تهیونگ هستید؟
ته: بل و شما هم ات هستید
ات: بل
بفرمایید داخل

(بخاطر گشاد بودن ادمینتون باید منتظر پارت بعدی باشید)
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
<عد : #وی🤍>
دیدگاه ها (۰)

این هم لباسایی که ات پوشیده بود

< #ازدواج_اجباری🦋><پارت: 2🥺>••••••••••••••••••••••••••••••••...

سناریو: (وقتی داری دیوونه بازی در میاری)نامجون:من واقعا عاشق...

پارت ۷۷ فیک ازدواج مافیایی

موضوع:وقتی مافیا بود...پارت۱علامت ها(ا.ت +/ لینو ـ/ بقیه !)و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط