پارت ۵
پارت ۵
.
انا :
امروز روز عروسیمه کلی کار سرم ریخته باید برم پیش ارایشگاه هنوز کلی کار نکردم آخرین روز مجردیمه باید برم پیش لینا رفتم دم در خونه لینا در زدم
لینا : درا باز کردم دیدم انا بود سلام کردم پریدیم بغل هم و کلی بازی کردیم
انا : کلی بازی کردیم تا ساعت ۵ ساعت۵ شد کوک زنگ زد گفت معلومه کجایی بیا عمارت اماده شو منم گفتم الان میام عمارت وقتی رسیدم رفتم لباس عروسا پوشیدم کوکم لباسشا پوشید و بعد من و کوک زنگ زدیم عاقد بهش پول دادیم که نگه هما ببوسیم
عاقد : همون لحظه اقای جیمی اونجا بود و گفت پول بیشتری بهت میدم که بگی همو ببوسن منم قبول کردم
کوک : ( داخل دلم گفتم ) وای انا چقدر خوشگله محو زیباییش شده بودم که
انا : چرا اینقدر نگام میکنی خیلی خوشگل شدم
کوک : نه
انا : مسخره
کوک : عمته
انا : عمه ندارم پس خودتی( خندیدم )
وقت عروسی بود منو کوک سوار شدیم رفتیم تالار عروسی البته سارینام اوردیم با خودمون
وقتی رسیدیم عاقد گفت خانم کیم انا ایا با آقای جانگ کوک ازدواج میکنید
گفتم : بله
عاقد : آقای جانگ کوک ایا با خانم کیم انا ازدواج میکنید
گفتم : بله
بعد عاقد گفت : همدیگرو ببوسید انا کوک نمی خواستند ولی مجبور شدن
انا : اون لحظه ای که منا بوسید کوک میخواستم کوکا بزنم
کوک : اون لحظه ای که انا را بوسیدم یه حس خیلی خوبی بهم دست داد نمیدونم چرا
شناسنامه هامونم ثبت شدن و شب عروسی تا میتونستم رقصیدیم با دوستم لینا
لینا : مبارکه و گرفتم عروس خانوما بغل کردم
کوک : رفتم با انا رقصیدم
انا : نمیخواستم با کوک برقصم ولی همه نگامون میکردن
عروسی تموم شد ما رفتیم عمارت و من رفتم رو تخت بخوابم که
.
انا :
امروز روز عروسیمه کلی کار سرم ریخته باید برم پیش ارایشگاه هنوز کلی کار نکردم آخرین روز مجردیمه باید برم پیش لینا رفتم دم در خونه لینا در زدم
لینا : درا باز کردم دیدم انا بود سلام کردم پریدیم بغل هم و کلی بازی کردیم
انا : کلی بازی کردیم تا ساعت ۵ ساعت۵ شد کوک زنگ زد گفت معلومه کجایی بیا عمارت اماده شو منم گفتم الان میام عمارت وقتی رسیدم رفتم لباس عروسا پوشیدم کوکم لباسشا پوشید و بعد من و کوک زنگ زدیم عاقد بهش پول دادیم که نگه هما ببوسیم
عاقد : همون لحظه اقای جیمی اونجا بود و گفت پول بیشتری بهت میدم که بگی همو ببوسن منم قبول کردم
کوک : ( داخل دلم گفتم ) وای انا چقدر خوشگله محو زیباییش شده بودم که
انا : چرا اینقدر نگام میکنی خیلی خوشگل شدم
کوک : نه
انا : مسخره
کوک : عمته
انا : عمه ندارم پس خودتی( خندیدم )
وقت عروسی بود منو کوک سوار شدیم رفتیم تالار عروسی البته سارینام اوردیم با خودمون
وقتی رسیدیم عاقد گفت خانم کیم انا ایا با آقای جانگ کوک ازدواج میکنید
گفتم : بله
عاقد : آقای جانگ کوک ایا با خانم کیم انا ازدواج میکنید
گفتم : بله
بعد عاقد گفت : همدیگرو ببوسید انا کوک نمی خواستند ولی مجبور شدن
انا : اون لحظه ای که منا بوسید کوک میخواستم کوکا بزنم
کوک : اون لحظه ای که انا را بوسیدم یه حس خیلی خوبی بهم دست داد نمیدونم چرا
شناسنامه هامونم ثبت شدن و شب عروسی تا میتونستم رقصیدیم با دوستم لینا
لینا : مبارکه و گرفتم عروس خانوما بغل کردم
کوک : رفتم با انا رقصیدم
انا : نمیخواستم با کوک برقصم ولی همه نگامون میکردن
عروسی تموم شد ما رفتیم عمارت و من رفتم رو تخت بخوابم که
۶.۵k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.