پنهان شدم که در دل طوفان نبینی ام
پنهان شدم که در دل طوفان نبینی ام
یخ کرده زیرِ بارِ زمستــــان نبینی ام
هر روز جرعه جرعه شرنگ سکــــوت را
سر می کشم که شاکی و نالان نبینی ام
مثلِ تمــــامِ مردم دنیـــــــا بریــــــده ام
پنهان شدم که با همه یکسان نبینی ام
در غارِ دل رســــــولِ تغَزُّل شدم که تو
خاتونِ بیتــــــهای پریشــــان نبینی ام
من راضی ام به رد شدن از کوره راهها
اما تو زخــــم خورده و لنگان نبینی ام
باور نمی کنی که چه ابریست در دلم
تا لابه لای هق هق بـــــاران نبینی ام
نخلی تناورم، نَسَبَم می رسد به خاک
حتی اگر میان بیــــابان، نبیــــنی ام
قد می کشم کنار دمــــاونـــد. تا مگر
در خوابهای تفته ی تفتـــان نبینی ام
پرواز می کنم که در انبوهِ خــــارهـــا
هرگز اسیـــرِ نقطه ی پایان نبینی ام
هر چند، زندگی به نــگـــاهِ تـــو بسته است
من نیستم....اگر که تو یک آن، نبینی ام...
یخ کرده زیرِ بارِ زمستــــان نبینی ام
هر روز جرعه جرعه شرنگ سکــــوت را
سر می کشم که شاکی و نالان نبینی ام
مثلِ تمــــامِ مردم دنیـــــــا بریــــــده ام
پنهان شدم که با همه یکسان نبینی ام
در غارِ دل رســــــولِ تغَزُّل شدم که تو
خاتونِ بیتــــــهای پریشــــان نبینی ام
من راضی ام به رد شدن از کوره راهها
اما تو زخــــم خورده و لنگان نبینی ام
باور نمی کنی که چه ابریست در دلم
تا لابه لای هق هق بـــــاران نبینی ام
نخلی تناورم، نَسَبَم می رسد به خاک
حتی اگر میان بیــــابان، نبیــــنی ام
قد می کشم کنار دمــــاونـــد. تا مگر
در خوابهای تفته ی تفتـــان نبینی ام
پرواز می کنم که در انبوهِ خــــارهـــا
هرگز اسیـــرِ نقطه ی پایان نبینی ام
هر چند، زندگی به نــگـــاهِ تـــو بسته است
من نیستم....اگر که تو یک آن، نبینی ام...
۳۳۲
۰۲ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.