جانمنکمتربرایماندنخودنازکن

جان_من_کمتربرای_ماندن_خودنازکن !
من اسیرم کم کنار این قفس پرواز کن !

هی بدی کردی و من،گربه! در دیزی! حیا!
کم نمی آید ز تو، یک ذره شرم ابراز کن!

چند سالی می شود من مرده ی چشم توام
باش عیسایم بیا با یک نگاه، اعجاز کن !

یخ زدم در هر عبور سردت از این کوچه ها
این زمستان دیده را از دیگران ممتاز کن

بی تو خیلی زود خیلی زود می میرم بمان ،
سرعت مرگ مرا درگیر دست انداز کن !

نه غلط کردم ، نگو دیگر نمی آیی قبول...
تو بمان، تا آخر دنیا برایم ناز کن !
دیدگاه ها (۱)

پنهان شدم که در دل طوفان نبینی امیخ کرده زیرِ بارِ زمستــــا...

شکست خورده ترین قبر بی نشانه منمجدا و دل زده و خسته از زمانه...

هر کس مرا می‌بیندمی‌گوید: «به خودت برس!»نمی‌دانند، آنقدر دور...

در سرم باش و بیا یکسره سرسام بدهقدری از باده ی ته مانده در آ...

برو بمیربمیر بمیر بمیر بمیر بمیر تو لیاقت شونو نداری! فقط ب...

حکایت مرد و دام پزشک:روزی روزگاری یک مرد دچار چشم درد شدیدی ...

رمان: نیروی عشق پارت:۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط