هر روز و هر شب از میان این همه خاطره گذشتن کار آسانی نیست
هر روز و هر شب از میان این همه خاطره گذشتن کار آسانی نیست
هر روز و هر شب چسبیدنِ ابر سیاهی به گلویت و قِی کردن این همه دلتنگی کار آسانی نیست
این روزها در من زنی ست مضطرب
که نشسته در کنارِ چاهی مدام اَمّن یُجیب میخواند
این روزها هنوز پاهایم مرا سوی همان کافه ای میبرند که پشت صندلی اش کلمه ها را می جویدیم و واژه ها را به هم می سائیدیم تا بهترین جمله ها را به هم تقدیم کنیم
سالها گذشته است و تو دیگر نیستی
و من زیرِ آواری از حرف هایِ ناگفته ام
کجایی که دلم یک قصّه میخواهد
کمی رها شدن از غصّه میخواهد
کجایی که بیایی و رو به رویم بنشینی و مرا مهمانم کنی به یک قهوه ی تلخ ... کجایی؟؟؟
هر روز و هر شب چسبیدنِ ابر سیاهی به گلویت و قِی کردن این همه دلتنگی کار آسانی نیست
این روزها در من زنی ست مضطرب
که نشسته در کنارِ چاهی مدام اَمّن یُجیب میخواند
این روزها هنوز پاهایم مرا سوی همان کافه ای میبرند که پشت صندلی اش کلمه ها را می جویدیم و واژه ها را به هم می سائیدیم تا بهترین جمله ها را به هم تقدیم کنیم
سالها گذشته است و تو دیگر نیستی
و من زیرِ آواری از حرف هایِ ناگفته ام
کجایی که دلم یک قصّه میخواهد
کمی رها شدن از غصّه میخواهد
کجایی که بیایی و رو به رویم بنشینی و مرا مهمانم کنی به یک قهوه ی تلخ ... کجایی؟؟؟
۴۳۴
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.