طولانیه. ولی ارزش خوندن داره
طولانیه. ولی ارزش خوندن داره
هیچکس از #آینده خبر ندارد ،
مردی که امروز با عجله توی مترو از تو ساعت پرسید ، شاید یک ماه بعد به نام کوچکش او را صدا بزنی..
شاید دختری که امروز با او قدم میزنی و بستنی میخوری ، چند سال بعد خسته و کالسکه به دست از روبهرو به سمتت بیاید و تو سرت توی کیفت باشد و با تنه از کنارش رد شوی....!
شاید او برگردد تو هم برگردی یک ثانیه به هم خیره شوید و یک سال خاطره زنده شود
اصلا شاید هم او از خستگی برنگردد و به پسرش توی کالسکه خیره شود و اطمینان پیدا کند که بیدار نشده باشد ، تو هم همچنان دنبال کاغذ حساب های شرکت توی کیف ات باشی ،
امروز شاید علاقهء عجیب و شدیدی به موهای بلوند داشته باشی و چند سال بعد موهای مشکی ات را با دست از جلوی صورتت کنار بزنی و ظرفی که آب کشیدی را توی آبچکان بگذاری ، ....
هیچکس از آینده خبر ندارد !
شاید امروز از این که دیگر نیست ، از این که رفته است ؛ توی تاریکی هق هق کنی و دو سال بعد روی نیمکتهای پارک ملت به آمدنش از دور با لبخند نگاه کنی ، نزدیک که شد با خنده بگویی : باز که دیر کردی ...
شاید هم همچنان توی اتاقت باشی و فکر کنی حست چقدر شبیه دو سال پیش همین موقع است !!
فهمیدی میخواهم چه بگویم ؟
نه ! نمیخواهم بگویم همه دردها فراموش میشود
نمیخواهم بگویم حتما زمان، کسی که امروز دوست داری را از یادت میبرد ؛
نمیخواهم بگویم کسی که امروز کنار توست دو سال بعد میرود
خواستم بگویم * #تغییر * شاید نام دیگر #زندگی باشد
خواستم بگویم : بس کن ، دست بردار از این که فکر کنی همه چیز را باید تو درست کنی
دست بردار از این که فکر کنی همیشه تو مدیر زندگی ات هستی
انقدر برای فردا ، برای یک سال بعد ، برای آینده با فلانی ، برنامه نریز و نخواه که همه چیز همان طوری پیش برود که میخواهی
خواستم بگویم خیلی چیزها دست تو نیست و اصلا این چیز بدی نیست!
اینطوری می توانی با خیال راحت تری چای ات را کنار پنجره بنوشی و مطمئن باشی زندگی هم آنقدرها دست و پا چلفتی نیست
تو را میبرد آنجایی که باید !
خواستم بگویم انقدر مطمئن نباش به حس و حال امروزت که همیشگی خواهد ماند
خواستم بگویم شاید تغییر نام دیگر زندگی است پس
بهترین آهنگ و بهترین لباست را برای همین ثانیه از زندگی ات آماده کن چون #هیچکس از آینده خبر ندارد....!!
هیچکس از #آینده خبر ندارد ،
مردی که امروز با عجله توی مترو از تو ساعت پرسید ، شاید یک ماه بعد به نام کوچکش او را صدا بزنی..
شاید دختری که امروز با او قدم میزنی و بستنی میخوری ، چند سال بعد خسته و کالسکه به دست از روبهرو به سمتت بیاید و تو سرت توی کیفت باشد و با تنه از کنارش رد شوی....!
شاید او برگردد تو هم برگردی یک ثانیه به هم خیره شوید و یک سال خاطره زنده شود
اصلا شاید هم او از خستگی برنگردد و به پسرش توی کالسکه خیره شود و اطمینان پیدا کند که بیدار نشده باشد ، تو هم همچنان دنبال کاغذ حساب های شرکت توی کیف ات باشی ،
امروز شاید علاقهء عجیب و شدیدی به موهای بلوند داشته باشی و چند سال بعد موهای مشکی ات را با دست از جلوی صورتت کنار بزنی و ظرفی که آب کشیدی را توی آبچکان بگذاری ، ....
هیچکس از آینده خبر ندارد !
شاید امروز از این که دیگر نیست ، از این که رفته است ؛ توی تاریکی هق هق کنی و دو سال بعد روی نیمکتهای پارک ملت به آمدنش از دور با لبخند نگاه کنی ، نزدیک که شد با خنده بگویی : باز که دیر کردی ...
شاید هم همچنان توی اتاقت باشی و فکر کنی حست چقدر شبیه دو سال پیش همین موقع است !!
فهمیدی میخواهم چه بگویم ؟
نه ! نمیخواهم بگویم همه دردها فراموش میشود
نمیخواهم بگویم حتما زمان، کسی که امروز دوست داری را از یادت میبرد ؛
نمیخواهم بگویم کسی که امروز کنار توست دو سال بعد میرود
خواستم بگویم * #تغییر * شاید نام دیگر #زندگی باشد
خواستم بگویم : بس کن ، دست بردار از این که فکر کنی همه چیز را باید تو درست کنی
دست بردار از این که فکر کنی همیشه تو مدیر زندگی ات هستی
انقدر برای فردا ، برای یک سال بعد ، برای آینده با فلانی ، برنامه نریز و نخواه که همه چیز همان طوری پیش برود که میخواهی
خواستم بگویم خیلی چیزها دست تو نیست و اصلا این چیز بدی نیست!
اینطوری می توانی با خیال راحت تری چای ات را کنار پنجره بنوشی و مطمئن باشی زندگی هم آنقدرها دست و پا چلفتی نیست
تو را میبرد آنجایی که باید !
خواستم بگویم انقدر مطمئن نباش به حس و حال امروزت که همیشگی خواهد ماند
خواستم بگویم شاید تغییر نام دیگر زندگی است پس
بهترین آهنگ و بهترین لباست را برای همین ثانیه از زندگی ات آماده کن چون #هیچکس از آینده خبر ندارد....!!
۵.۴k
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.