p4
p4
لونا. ببین یک هفته بعد از اینکه همو دیدیم یعنی روز آشناییمون من تو جرات حقیقت باختم و قرار شد سه ماه باهات قرار بزارم الانم سه ماه تموم شد..
کوک. لونا من تور عاشقانه میپرسدیدم
لونا. خب که چی؟.... بیا اینم از این
یه پاکت سفید گذاشت جلوم
کوک. این چیه؟
لونا.پاکت.. پاکت عروسیم یک هفته بعده پدرم گفت دعوتت کنم
کوک. الان دار پاکته عروسیتو بهم میدی؟
لونا. همینطوره... من دیگه برم به امید دیدار آقای جئون
اون رفت.. ومن موندم این قلب شکسته.. دیکه از روز به بعد از دخترا متنفر شدم به خودم قول دادن قلبمو تبدیل به یخی بکنم که هیچ کس نتونه آبش کنه...
پایان فلش بک
جکسون. اینم از این کل داستان...
با تعریف کردنش دلم براش ریش ریش شد بغضم گرفته بود این پسره بیچاره چیا که نکشیده
ات. عـ عروسیش رفت؟
جکسون.... اره.. چون اگه نمیرفت خودشو ضعیف نشون میداد از اون روز به بعد این عمارت تبدیل به یه سرد خونه شده همه اینجا سردن...
همون لحظه کوک وارد شد
کوک. چرا دستاشو نبستی؟
جکسون. ا ارباب چیزه الان میبندم
انگاری چیزی نشنیدع بود
یه نگاه بهم انداخت که بغضم ترکید و با تعجب نگام کرد
کوک. چیشده؟ شروع نکرده ترسیدی؟(پوزخند)
ات. بمیرم برات هقققق
کوک. چی میگی تو؟
ات. هقققق هیچی ولش کن
جکسون. قربان یادتونه یک ماه پیش گفته بودین که هرچی ازتون بخوام انجامش میدین؟ میشه یه خواهشی ازتون کنم
کوک. او بلخره دهن باز کردی بگو میشنوم
جکسون. میشه آزادش کنین؟
کوک. چـ چی؟ نه
جکسون. قربان
کوک.هوففف خیله خب بازش کن... هی تو فک نکن همیشه نجات پیدا میکنی.. امروز رو جکسون نجاتت داد.. مواظب خودت باش کوچولو
جکسون منو باز کردو رفتم تو اتاق خودم..
دختره رو برده بودن هیچکس نبود احتمالا سر کارشونن منم موهامو یکم مرتب کردمو رفتم به کارام برسم...
روز ها گذشت...ماه ها گذشت.. الان من درست6ماه هست که اینجام.. هرروز به کوک میخوام نزدیک بشم ولی شکست میخورم تا الان کلی منو زده ولی من بازم دوسش دارم همش به خودم امیدمیدم که بخاطر اون دخترس من کوک قدیمی رو پیدا میکنم...
ادامه دارد..
حمایت کنید🥹❤
شرط ها
لایک :۲۰
کامنت :۲۵
فالو :۵۰۰
لونا. ببین یک هفته بعد از اینکه همو دیدیم یعنی روز آشناییمون من تو جرات حقیقت باختم و قرار شد سه ماه باهات قرار بزارم الانم سه ماه تموم شد..
کوک. لونا من تور عاشقانه میپرسدیدم
لونا. خب که چی؟.... بیا اینم از این
یه پاکت سفید گذاشت جلوم
کوک. این چیه؟
لونا.پاکت.. پاکت عروسیم یک هفته بعده پدرم گفت دعوتت کنم
کوک. الان دار پاکته عروسیتو بهم میدی؟
لونا. همینطوره... من دیگه برم به امید دیدار آقای جئون
اون رفت.. ومن موندم این قلب شکسته.. دیکه از روز به بعد از دخترا متنفر شدم به خودم قول دادن قلبمو تبدیل به یخی بکنم که هیچ کس نتونه آبش کنه...
پایان فلش بک
جکسون. اینم از این کل داستان...
با تعریف کردنش دلم براش ریش ریش شد بغضم گرفته بود این پسره بیچاره چیا که نکشیده
ات. عـ عروسیش رفت؟
جکسون.... اره.. چون اگه نمیرفت خودشو ضعیف نشون میداد از اون روز به بعد این عمارت تبدیل به یه سرد خونه شده همه اینجا سردن...
همون لحظه کوک وارد شد
کوک. چرا دستاشو نبستی؟
جکسون. ا ارباب چیزه الان میبندم
انگاری چیزی نشنیدع بود
یه نگاه بهم انداخت که بغضم ترکید و با تعجب نگام کرد
کوک. چیشده؟ شروع نکرده ترسیدی؟(پوزخند)
ات. بمیرم برات هقققق
کوک. چی میگی تو؟
ات. هقققق هیچی ولش کن
جکسون. قربان یادتونه یک ماه پیش گفته بودین که هرچی ازتون بخوام انجامش میدین؟ میشه یه خواهشی ازتون کنم
کوک. او بلخره دهن باز کردی بگو میشنوم
جکسون. میشه آزادش کنین؟
کوک. چـ چی؟ نه
جکسون. قربان
کوک.هوففف خیله خب بازش کن... هی تو فک نکن همیشه نجات پیدا میکنی.. امروز رو جکسون نجاتت داد.. مواظب خودت باش کوچولو
جکسون منو باز کردو رفتم تو اتاق خودم..
دختره رو برده بودن هیچکس نبود احتمالا سر کارشونن منم موهامو یکم مرتب کردمو رفتم به کارام برسم...
روز ها گذشت...ماه ها گذشت.. الان من درست6ماه هست که اینجام.. هرروز به کوک میخوام نزدیک بشم ولی شکست میخورم تا الان کلی منو زده ولی من بازم دوسش دارم همش به خودم امیدمیدم که بخاطر اون دخترس من کوک قدیمی رو پیدا میکنم...
ادامه دارد..
حمایت کنید🥹❤
شرط ها
لایک :۲۰
کامنت :۲۵
فالو :۵۰۰
۴.۹k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.