خواستمیکمثنویبنویسمازاحوالدل

خواستم‌یک‌مثنوی‌بنویسم‌ازاحوال‌دل

مثنوی‌طولانی‌ومنهم‌ندارم‌حس‌وحال

پس‌بسنده‌کردم‌ویکخط‌نوشتم‌اینچنین

من‌تورابسیاردارم‌دوست‌بانو،بیخیال
دیدگاه ها (۱)

@JanJiyarمن همان شاعـر مستمکه شبے باخت تورابا دلے غمـزده یک ...

حسودمآنقـــدر حسودڪه دق میڪنم ڪسی سمتت بیاید!ڪسی نگاهت ڪند!ڪ...

.و چه بی رحم است کسی که ،میداند با "حرفی"خوب می کند "حالی" ر...

.دل که تنگ باشددیگر مردو زن ندارداشک می دود تا گوشه چشمانتو ...

های گایزخبر خوب فردا مدرسه نداریم البته ما مدرسه نداریم شما...

چرا واقعا حس میکنین من دوستون ندارم چرا فکر میکنین برام مهم ...

رمان جونکوک ( عمارت ارباب )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط