گل رز
گل رز
p25آخر
کوک: ا.ت فردا میریم محضر برای رسمی کردن ازدواجمون
ا.ت: باشه عشقم
کوک
بعد از عوض کردن لباسامون ا.تو بغل کردم و باهم رفتیم خوابیدیم
صبح روز بعد..
ا.ت
از خواب که بیدار شدم ی عالمه ارتیست و طراح لباس و آرایشگر بالا سرم بود
علامت ارتیست "
علامت طراح لباس✓
علامت آرایشگر ٪
٪ خانم بهتره زود برید صبحونه بخورید بیایید*خنده*
✓بله راست میگه
" *خنده*
ا.ت
سریع با عجله اماده شدم صبحونمو شستم ی دوش ۲۰ مینی گرفتم و رفتم زیر دست ارتیستا و ارایشگرا بعد از ارایش و میکاپ طرح مو نوبت انتخاب لباس بود رفتم چندتا رو دیدم یکی خیلی تو چشم بود همونو انتخاب کردم و پوشیدم همه چی اماده بود و رفتم پایین مثل عروسکا شده بودم *اعتماد به ۷ آسمان*
کوک
اماده شده بودمو پایین پله ها منتظر ا.ت بودم که اومد پایین اونقدری زیبا شده بود مثل عروسکا بود حس میکردم دارم با ی فرشته ازدواج میکنم و محو زیباییش شده بود
ا.ت: کوک بریم عزیزم
کوک:....
ا.ت: کوککک
کوک:....
ا.ت: کوککککککککککککککککککک*داد*
کوک: ها چیه کجاییم چه خبره
ا.ت زد زیر خنده
کوک: حق نداری از کنارم جم بخوری میدزدنت
ا. ت: اوووو چشم عالی جناب *خنده*
تو محضر..
عاقد: اقای جئون کوک ایا خانم مین ا.ت را به عنوان همسر خود قبول میکنید؟
کوک: بلهههههههههههههههههههههههه*داد*
عاقد: خانم مین ا.ت شما اقای جئون را به عنوان شوهر خود قبول میکنید؟
ا.ت: بلعهههههههههههههههههههههه*جیغ*
*خلاصه که با خوشی جشن گرفتن اون سویی هرزه هم کوشته شده بود با خوشحالی جشن گرفتن و کیک خوردن *اعضا هم اونجا بودن*
ا.ت
منو کوک الان ۲ ساله باهم ازدواج کردیم و سه تا بچه داریم که عاشقشونیم دوتا دختر ی پسر دخترامون: نیلی یونا پسرمون: لیام
ی خانواده خیلی خوشبختیم و عاشق همدیگه
پایان...
لایک یادت نره پرنسس😚❤️
نویسنده رمان: مرلین
میدونم تا حالا خودمو بهتون معرفی نکرده بودم خب بزارید بگم من مرلینم و ۱۵ سالمه😁❤️
فیکای بعدی تو راهههههه پس فالمون کنننننن😝❤️
p25آخر
کوک: ا.ت فردا میریم محضر برای رسمی کردن ازدواجمون
ا.ت: باشه عشقم
کوک
بعد از عوض کردن لباسامون ا.تو بغل کردم و باهم رفتیم خوابیدیم
صبح روز بعد..
ا.ت
از خواب که بیدار شدم ی عالمه ارتیست و طراح لباس و آرایشگر بالا سرم بود
علامت ارتیست "
علامت طراح لباس✓
علامت آرایشگر ٪
٪ خانم بهتره زود برید صبحونه بخورید بیایید*خنده*
✓بله راست میگه
" *خنده*
ا.ت
سریع با عجله اماده شدم صبحونمو شستم ی دوش ۲۰ مینی گرفتم و رفتم زیر دست ارتیستا و ارایشگرا بعد از ارایش و میکاپ طرح مو نوبت انتخاب لباس بود رفتم چندتا رو دیدم یکی خیلی تو چشم بود همونو انتخاب کردم و پوشیدم همه چی اماده بود و رفتم پایین مثل عروسکا شده بودم *اعتماد به ۷ آسمان*
کوک
اماده شده بودمو پایین پله ها منتظر ا.ت بودم که اومد پایین اونقدری زیبا شده بود مثل عروسکا بود حس میکردم دارم با ی فرشته ازدواج میکنم و محو زیباییش شده بود
ا.ت: کوک بریم عزیزم
کوک:....
ا.ت: کوککک
کوک:....
ا.ت: کوککککککککککککککککککک*داد*
کوک: ها چیه کجاییم چه خبره
ا.ت زد زیر خنده
کوک: حق نداری از کنارم جم بخوری میدزدنت
ا. ت: اوووو چشم عالی جناب *خنده*
تو محضر..
عاقد: اقای جئون کوک ایا خانم مین ا.ت را به عنوان همسر خود قبول میکنید؟
کوک: بلهههههههههههههههههههههههه*داد*
عاقد: خانم مین ا.ت شما اقای جئون را به عنوان شوهر خود قبول میکنید؟
ا.ت: بلعهههههههههههههههههههههه*جیغ*
*خلاصه که با خوشی جشن گرفتن اون سویی هرزه هم کوشته شده بود با خوشحالی جشن گرفتن و کیک خوردن *اعضا هم اونجا بودن*
ا.ت
منو کوک الان ۲ ساله باهم ازدواج کردیم و سه تا بچه داریم که عاشقشونیم دوتا دختر ی پسر دخترامون: نیلی یونا پسرمون: لیام
ی خانواده خیلی خوشبختیم و عاشق همدیگه
پایان...
لایک یادت نره پرنسس😚❤️
نویسنده رمان: مرلین
میدونم تا حالا خودمو بهتون معرفی نکرده بودم خب بزارید بگم من مرلینم و ۱۵ سالمه😁❤️
فیکای بعدی تو راهههههه پس فالمون کنننننن😝❤️
- ۸.۰k
- ۲۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط