درد پیدا بود و از چشمان تو پنهان نبود
درد پیدا بود و از چشمان تو پنهان نبود
بی قرارت بودم و این درد را درمان نبود
تا که دستی بر سر و رویش کشیدی رام شد
قلب من اسبِ چموشی بود و بر فرمان نبود
مهر تو در جان نشست و میزبانی کردمش
گرچه او در خانه ی خود آمد و مهمان نبود
عشق هم آسان و هم سخت است، هم شیرین و تلخ
فهم این سختی و آسانی ولی آسان نبود
درد هایت را به جانم می خرم، چون عاشقم
عاشق و معشوق هرگز سهم شان یکسان نبود
رفتی و گفتی که این قصه به پایان آمده ست
رفتی اما رفتنت در چشم من پایان نبود
بی قرارت بودم و این درد را درمان نبود
تا که دستی بر سر و رویش کشیدی رام شد
قلب من اسبِ چموشی بود و بر فرمان نبود
مهر تو در جان نشست و میزبانی کردمش
گرچه او در خانه ی خود آمد و مهمان نبود
عشق هم آسان و هم سخت است، هم شیرین و تلخ
فهم این سختی و آسانی ولی آسان نبود
درد هایت را به جانم می خرم، چون عاشقم
عاشق و معشوق هرگز سهم شان یکسان نبود
رفتی و گفتی که این قصه به پایان آمده ست
رفتی اما رفتنت در چشم من پایان نبود
۶.۴k
۱۳ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.