من تمام هستی ام را در نبرد با

من تمام هستی ام را در نبرد با
سرنوشت آتش زدم، کشتم

من بهار عشق را دیدم ولی باور
نکردم یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم

من ز مقصدها پی مقصودهای پوچ
افتادم تا تمام خوب ها رفتند و
خوبی ماند در یادم

من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت

بهارم رفت

عشقم مرد

یادم رفت
دیدگاه ها (۹)

هر لذتــے که میپوشم یا آستینش دراز است یا کوتاه؛ یاگشاد به ق...

نمیخوام شلوغش کنمفقط یک جملـهبزرگ شدن آرزوی خوبی نبود...

تا چشم نجوشید سرازیر نشد. در ذهن تو رودخانه تصویر نشدبا حرف ...

همیشه یک نفر هست ...! که زندگی را ...به دو قسمت قبل ،و بعد ا...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط