تا چشم نجوشید سرازیر نشد

تا چشم نجوشید سرازیر نشد.
در ذهن تو رودخانه تصویر نشد
با حرف زدن کسی به جایی نرسید
با گفتن نان هیچ کسی سیر نشد
دیدگاه ها (۱)

من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت آتش زدم، کشتممن بهار عش...

هر لذتــے که میپوشم یا آستینش دراز است یا کوتاه؛ یاگشاد به ق...

همیشه یک نفر هست ...! که زندگی را ...به دو قسمت قبل ،و بعد ا...

من آن یخم که از آتش گذشت و آب نشد دعای یک لب مستم که مستجاب ...

...چشم ها فقط برای دیدن نیستند؛ آن‌ها برای سخن گفتن و ابراز ...

«دوستی فقط یک کلمه نیستیک دنیا حرف است که با یک نگاهبین ما ر...

من بی حیا نیستم💠روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط