دروغ اجباری پارت 18
دروغ اجباری
پارت 18
#جیمین
به طرز عجیبی ساعت 5 صبح بیدار شدم.
همه خواب بودن به غیر از رزی که توی تختش نبود.
پاشدم برم دنبالش بگردم.
داشتم از راهرو رد میشدم که یه صدایی شنیدم.
شبیه صدای پیانو بود.
رفتم سمت اتاقه از پشت در دیدم رزی داره پیانو میزنه.
خیلی قشنگ میزد.
همینجوری وایساده بودم نگاش میکردم یهو یکی خورد بهم و دوتایی افتادیم زمین.
برگشتم دیدم شوگاعه.
تا خواست حرف بزنه دستمو گذاشتم جلوی دهنش.
شانس اوردم رزی نیومد ببینه چیه.
بجاش از اونیکی در رفت بیرون.
دستمو از روی دهن شوگا برداشتم.
جیمین:هیونگ تو چرا بیدار شدی اینجا چیکار میکنی؟
شوگا انگار هنوز تو خواب و بیداری بود.
شوگا:تختم باهام کات کرد...چون اینجا روی یه تخت دیگه خوابیدم قهر کرده رفته خونه باباش...
_ایشالا برمیگرده
خشکم زد یهو.
صدای رزی بود.
برگشتم سمتش دست به سینه ایستاده بود ما رو نگاه میکرد.
رزی:از کی اینجایی؟
جیمین:ت...تو اینجا چیکار میکنی؟
رزی:من اول سوال پرسیدم.
جیمین:ه...
چانیول:مهمونی گرفتین اینجا؟
رزی:فضولو بردن جهنم.
چانیول:جهنم فعلا به من نیازی نداره...
دوباره به من نگاه کرد.
چانیول:تو چرا خوابیدی کف زمین؟
سریع بلند شدم.
جیمین:من فقط خواستم برم سرویس بهداشتی انقدر نپرین به هم.
رزی:من بیشتر از این وقت سر و کله زدن با شماها رو ندارم.
و رفت.
چانیول اومد سمت من و گفت
چانیول:انقدر دور و بر رزی نپلک وگرنه جوری میزنم تو دهنت که تا یه هفته جای ناهار و شام خون بخوری.
جیمین:اونوقت شما کی باشی که بگی من چیکار کنم چیکار نکنم؟
چانیول:دوست پسرش.
جیمین:هه...معلومه با این دعوا هایی که میکنین.
صورت چانیول قرمز شد اومد یه مشت بزنه تو صورتم که...
میدانم مرض دارم😂🤪
لایک+30
کامنت+35
لایکای قبلیه هنوز نرسیده بود ولی خب...😂
پارت 18
#جیمین
به طرز عجیبی ساعت 5 صبح بیدار شدم.
همه خواب بودن به غیر از رزی که توی تختش نبود.
پاشدم برم دنبالش بگردم.
داشتم از راهرو رد میشدم که یه صدایی شنیدم.
شبیه صدای پیانو بود.
رفتم سمت اتاقه از پشت در دیدم رزی داره پیانو میزنه.
خیلی قشنگ میزد.
همینجوری وایساده بودم نگاش میکردم یهو یکی خورد بهم و دوتایی افتادیم زمین.
برگشتم دیدم شوگاعه.
تا خواست حرف بزنه دستمو گذاشتم جلوی دهنش.
شانس اوردم رزی نیومد ببینه چیه.
بجاش از اونیکی در رفت بیرون.
دستمو از روی دهن شوگا برداشتم.
جیمین:هیونگ تو چرا بیدار شدی اینجا چیکار میکنی؟
شوگا انگار هنوز تو خواب و بیداری بود.
شوگا:تختم باهام کات کرد...چون اینجا روی یه تخت دیگه خوابیدم قهر کرده رفته خونه باباش...
_ایشالا برمیگرده
خشکم زد یهو.
صدای رزی بود.
برگشتم سمتش دست به سینه ایستاده بود ما رو نگاه میکرد.
رزی:از کی اینجایی؟
جیمین:ت...تو اینجا چیکار میکنی؟
رزی:من اول سوال پرسیدم.
جیمین:ه...
چانیول:مهمونی گرفتین اینجا؟
رزی:فضولو بردن جهنم.
چانیول:جهنم فعلا به من نیازی نداره...
دوباره به من نگاه کرد.
چانیول:تو چرا خوابیدی کف زمین؟
سریع بلند شدم.
جیمین:من فقط خواستم برم سرویس بهداشتی انقدر نپرین به هم.
رزی:من بیشتر از این وقت سر و کله زدن با شماها رو ندارم.
و رفت.
چانیول اومد سمت من و گفت
چانیول:انقدر دور و بر رزی نپلک وگرنه جوری میزنم تو دهنت که تا یه هفته جای ناهار و شام خون بخوری.
جیمین:اونوقت شما کی باشی که بگی من چیکار کنم چیکار نکنم؟
چانیول:دوست پسرش.
جیمین:هه...معلومه با این دعوا هایی که میکنین.
صورت چانیول قرمز شد اومد یه مشت بزنه تو صورتم که...
میدانم مرض دارم😂🤪
لایک+30
کامنت+35
لایکای قبلیه هنوز نرسیده بود ولی خب...😂
۱۵.۱k
۰۱ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.