قول داده بودی

قول داده بودی
با اولین برف به خیابان برویم
و آدم برفی رویایی‌مان را بسازیم

امروز برف آمد
من حتی منتظرت هم نبودم
آخر چطور انتظار کسی
که نیست را بکشم؟

هویج را در سوپ ریختم
دکمه‌ها را به لباسم دوختم
کلاه را بر سرم گذاشتم
دوتکه چوب را در شومینه انداختم
قدری برف برداشتم

سردی روز قرار را حس کردم
و در حسرت دستان گرمت سوختم...
دیدگاه ها (۴۱)

‍ گاهی وقتها یک شاخه گلمعجزه میکندمحبت راهرچقدرکم باشددست کم...

عادت کرده بود قبل از خواب برایش شعر بخوانمیکجوری عادت کرده ب...

🍂 خیابان های تهران دیگر امن نیست جانم...تو همه جا را مین گذا...

ترک کردن را خوب یاد گرفته ام... از زمانی که یادم هست مشغول ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط