🍂 خیابان های تهران دیگر امن نیست جانم...
🍂 خیابان های تهران دیگر امن نیست جانم...
تو همه جا را مین گذاشتی...
و به سادگی فرار کردی...
و حالا من هر روز به جاهای خطرناک می روم...
چهار راه ولیعصر...
کافه ی هایی که دوست داشتی...
کتابفروشی های انقلاب...!
نیمکت های تئاتر شهر...
همه خیابان ها،گذرها،کوچه ها...
همه عطر تو را دارند...
باغ فردوس،تجریش،دربند...
نه...
تهران دیگر امن نیست جانم...
خاطرات من را به هوا می فرستند...
هنوز هم شب هایی که دلتنگ می شوم،به بام تهران می روم...
خانه تان را پیدا می کنم...
و برایت دست تکان می دهم...
راستی حالا کجایی...؟
کجاها را مین گذاری می کنی...؟
جلفای اصفهان...؟ملک آباد مشهد...؟
یا ارم شیراز...؟
شاید هم برلین،پاریس،لندن...
اما باورت بشود یا نه...
من هنوز هم منتظرم...
تا بگویی قرارمان کجا...
ساعت چند...🍂
تو همه جا را مین گذاشتی...
و به سادگی فرار کردی...
و حالا من هر روز به جاهای خطرناک می روم...
چهار راه ولیعصر...
کافه ی هایی که دوست داشتی...
کتابفروشی های انقلاب...!
نیمکت های تئاتر شهر...
همه خیابان ها،گذرها،کوچه ها...
همه عطر تو را دارند...
باغ فردوس،تجریش،دربند...
نه...
تهران دیگر امن نیست جانم...
خاطرات من را به هوا می فرستند...
هنوز هم شب هایی که دلتنگ می شوم،به بام تهران می روم...
خانه تان را پیدا می کنم...
و برایت دست تکان می دهم...
راستی حالا کجایی...؟
کجاها را مین گذاری می کنی...؟
جلفای اصفهان...؟ملک آباد مشهد...؟
یا ارم شیراز...؟
شاید هم برلین،پاریس،لندن...
اما باورت بشود یا نه...
من هنوز هم منتظرم...
تا بگویی قرارمان کجا...
ساعت چند...🍂
۱۱۳
۰۲ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.